دستهای بلند لیام دور گردنش میپیچن و زین رو محکم در آغوش برهنش میکشن .
آغوش لیام برای زین گرمِ . اونقدری که میتونه اون رو مثله شکلات توی خودش حل کنه:
" زینی "
لیام صدا میزنه و زین فقط میتونه به عنوان جواب با هوم کوچیکی ، صورتش رو توی گودی گردنش قایم کنه . مژه های بلند و مشکی رنگش توی هم فرو میرن به گلوی لیام کشیده میشن :
" چشمهاتو ازم نگیر "
صدای لیام میلرزه و دستاش محکم کمر باریک زین رو در برمیگیرن .
دستای داغش دور کمر برهنه و باریک زین... روی پهلوهای عضلانی و پر از تتوش .
زین ناگهان ، میتونه خیسی لبهایی رو روی گردنش حس کنه . دندونای تیزی که روی شاهرگش وایمیسن و زبون داغی که پوست حساسش رو لیس میزنه :
" وات ده - - - لی-ام !! "
زین داد میزنه اما صداش محو میشه . دستای بزرگ لیام بیشتر به دور کمر لاغرش حلقه میشن و کپه موهای قهوه ای و بلندش توی صورتش میریزن و روی چشمهاش رو میپوشونن :
" داری چیکار میکنی لیم ؟ بسه "
زین میگه ولی آهی که از دهنش خارج میشه همه چیز رو خراب میکنه .
لیام لبهاشو با مکث جدا میکنه . سرش رو رو بالا میاره تا زین رو ببینه ، لبای صورتیش برق میزنن و خیسن . چشمهای شکلاتیش خمار و پر از خواستنن :
" این گنا داره لیام ، این فقط - - ما - - - "
لیام با گذاشتن لبهای قلوه ای و صورتی رنگش صدای گرفتش رو توی حنجره خفه میکنه .
زین میتونه حس کنه گرمی لبهای لیام رو یا نفس هاش رو روی پوستش ، اینکه چقدر داغن و اینکه لیام چقدر خوب میبوسه .
زبون لیام بین لبهاش میچرخه و زین فقط میتونه پایین تنش رو محکم به پایین تنه ی لیام بچسبونه .
هردو نفس نفس میزنن اما کی دلش میخواد این بوسه ی داغ رو بشکنه ؟:
" زی من میخوامت- - - "
.
.
" زی؟ "زین با شنیدن صدای بم لیام که درست از بالای سرش به گوش میرسه از خواب می پره .
شنیدن صدای بم و دورگه ی صبحگاهی لیام بعد از اون خواب لعنتی ، اونقدر شکه کنندست که ناخواداگاه با یه دست به قلبش چنگ میزنه تا حرکتش رو آروم تر کنه .
صدای ضربان قلبش طوری بلند توی گوشهاش میپیچه که مطمئنه لیامی که کنارش نشسته هم میتونه اون رو بشنوه .
بد تر از همه ی اینها ، درد وسط پاشِ که زین رو به خودش میاره... نگاهش رو از زیر پلکهاش آروم بالا میاره تا لیام رو که کنارش روی تخت نشسته ببینه و سعی میکنه با فشردن پاهاش بهم و بالا کشیدن ملافه اون برامدگی لعنتی رو بپوشونه :
![](https://img.wattpad.com/cover/159213176-288-k831939.jpg)
YOU ARE READING
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanfictionلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...