دست زين ، زير لمس پوست نرم آديا ميلرزه و اون دختر ميفهمه كه زين بخاطر لمسش راحت نيست ، پس دستش رو پس ميكشه:
" چيزي ميخوري زين ؟ يا شايدم ميكشي؟ "
آديا صميمي ميپرسه و ميفهمه زين سرش رو بالا نمياره تا برادرش رو كه توي حلق يه پسر ديگست نبينه .
اين حساسيت يا غيرت يا هرچي كه هست طبيعي به نظر نميرسه و آديا اين رو فهميده .
زين روبه سوال دختر سري به معني فرقي نميكنه تكون ميده و آديا بلند ميشه تا از سيني توي دست يكي از كاركنا دوتا كوكتل برداره . يه اسكناس از توي جيب شلوار بگيش بيرون ميكشه و اون رو توي سوتين دختر جاميده .
بعد بي هيچ حرفي روي سكوي خشك و سفت ميشينه و ليوان زين رو جلوش هل ميده . ليوان خودش رو روي ميز جلوش ميكوبونه و قبل از اينكه بشينه بسته ي سيگار برگش رو بيرون ميكشه.
زين يه قلپ كوچيك از نوشيدني الكليش ميخوره ، بيتوجه به اين كه معدش ميغُره و درد ميكنه . لباي يخش به ليوان سرد ميچسبن و نِي توي ليوان ناكارامد باقي ميمونه:
" يه پُك آرتيست؟ "
آديا ميگه و زين همزمان با پايين اوردن ليوان سر تكون ميده . انگار احساساتش قاطي شدن .
زين احساس سردرگمي ميكنه ، انگار نميدونه بايد الان چيكار كنه ، كجا باشه . انگار چشماش همه چيز رو زير لايه اي از غبار ميبينن و ته گلوش سوزش وحشتناكي وجود داره.
گلوش انقدر دردناكه كه انگار ميخواد رها بشه و تا آخر دنيا خالي از هيچ بغض لعنتي باشه.
آديا سيگار برگ مورد علاقش رو كه كپتان بلكه و از قضا مورد علاقه ي لويي هم هست ، جلو ي لب هاي زين مياره .
زين بدون اينكه اون رو توي دستهاش بگيره ، سرش رو جلو ميبره و به سيگار خوشبوي بين دوتا از انگشت هاي دختر پُك محكمي ميزنه .
اونقدر كه دود خيلي بد توي سينش ميپيچه و احساس خفگي بهش دست ميده:
" خيلي محكم بود مرد ، پارش كردي! "
آديا با خنده ميگه ولي زين نميتونه بخنده چون به نظرش خنديدن خيلي سخت شده . به پشتي فلزي سكو تكيه ميده و محكم سرش رو بهش ميكوبه تا شايد سردرد لعنتيش آروم بشه .
اگه خونه بودانقدر ليام سرش رو نوازش ميكرد و شقيقه هاش رو ميماليد تا درد رو حس نكنه.
دستهاي كشيده و لاغري كه ميتونن فقط متعلق به آديا باشن ، از كنارش و بدون هيچ لمسي طُره هاي مشكي موي ريخته توي صورتش رو كنار ميزنن .
صداي بلند آهنگ ، قهقهه ها و بلند حرف زدن ها ... همه اين ها مغز زين رو به مرحله انفجار ميرسونه و جلوي پيشونيش اونقدر درد ميكنه كه توي چشمهاش يكم اشك جمع ميشه:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Hayran Kurguلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...