هنوز چند دقیقه از پایان حرف مثلا پر از اطمینان لیام نگذشته که پسر عصبی فرمون رو میچرخونه و ماشین رو به سرعت کنار خیابون متوقف میکنه.
عضلات برامده دستش منقبضن و رگ گردنش توی کشیده ترین حالت ممکن خودنمایی میکنه:
" گند زدم زین گند زدم. بلایی سرش نیاد؟ "
زین که از شدت استرسی که تجربه کرده تقریبا در حال مردن از معده درده دستش رو روی شکمش مشت میکنه و سرش رو به پشتی صندلی میچسبدنه.
کاملا انتظار این تغییر عقیده از لیام رو داشت اما فکر میکرد زمانی اتفاق میوفته که خشمش فرو کش کنه؛نه به این زودی:
" برگرد لیام . برگرد و بهش توضیح بده فقط یه ترم نمیخوایم اینجا باشیم . اون مادره نگرانه. "
لیام که دستهاش رو روی فرمون گذاشته و سرش رو بین اونها فرو کرده با نا امیدی پیشونیش رو به چرم دور فرمون میفشاره:
" زین من منظوری نداشتم که اونطوری گفتم بهش ، من فقط- - "
پسر کوچیک تر حتی نمیخواد لیام رو یک ثانیه ناامید یا ناراحت ببینه ؛ واقعا به لیام حق میده که انقدر عصبانی با کارن برخورد کرده باشه .
فکر اینکه چقدر با وجود یه پدر میتونست راحت تر زندگی کنه، کمتر سختی میکشید یا توی رشته ای که دوست داشت تحصیل میکرد مطمئنن میتونست داغون کننده باشه .
مخصوصا برای لیامی که سالهای کودکیش رو با گریه برای پدر از دست رفتش گذرونده بود.
لیام داشت و از دست داده بود اما زین فکر میکرد که داره و نداشته بود:
" تو عصبانی بودی لیام . اشکالی نداره فقط خواهش میکنم برگرد و بهش توضیح بده "
از شدت درد معده پلکهاش رو بهم میفشاره اما سرش رو به طرف پنجره برمیگردونه تا لیام از حالت صورتش متوجه چیزی نشه؛ یکم که بدنش آروم تر بشه این درد آروم میگیره .
لیام با کلافگی دور میزنه و یکی دو خیابون رفته رو برمیگرده .
با ایستادن جلوی در خونه و باز کردن در ماشین، بی مکث از ماشین پیاده میشه و زین با چسبوندن گونه هاش به شیشه خنک ماشین، بدن کشیده لیام رو تماشا میکنه که چطوری با گام های نامطمئن راه میره.
پسر از عرض خیابون رد میشه ، با ایستادن جلوی خونه و با تردید در زدنش در باز میشه، و کارن پسر رو در آغوش میکشه .
مادر کی بود که میتونست انقدر سختی بکشه و بازهم یه فرشته باشه؟
بالاخره بعد از مدت کوتاهی که مشخصه لیام سرش رو پایین انداخته و در حال توضیح دادن چیزیه، از ورودی خونه فاصله میگیره و با گام های بلند به طرف ماشین برمیگرده .
چهرش هنگام رد شدن از خیابون آسوده تر از قبلِ . با سوار شدن توی ماشین دستی بین موهاش میکشه و زین میفهمه که کلافگیش به مراتب کمتر شده؛مطمئنن میدونست که لیام مهربون تر از اینیه که بتونه دل کسی رو بشکنه:
ESTÁS LEYENDO
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanficلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...