" عاشقتم پسر من ، عاشق عاشقت "
صدای لیام توی گوشش میپیچه . زین میتونه گرمای بدن لیام رو حس کنه ، دستایی که در بر گرفتنش و حس خیسی بین پاهاش.
' گرمای بدن لیام؟'
' بدن برهنش؟ '
' خیسی بین پاهاش؟! '
انگار زین تازه به خودش میاد ، انگار تازه چشمهاش باز میشه .
انگار تازه میفهمه از روی نیاز چیکار کرده .. :
" من- -ما چه غلطی کردیم لیام؟ "
پسر با صدایی که شروع به لرزیدن کرده میگه و با بهت از آغوش برهنه لیام عقب میکشه :
" چی شده زین؟ "
لیام با یه نگاه بهت زده به چهره سردرگم زین میفهمه که زین تازه یاد عواقب احتمالی کارش افتاده. اونجوری که دستهاش شروع به لرزش کرده و مردمک چشمهاش گشاد شده و لررونه .
اونجوری که حس لذت و نیاز توی چشمهاش جاش رو به ناباوری داده.زین با کرختی و هُل سرش روپشت سرهم به دوطرفش برمیگردونه تا لباسی رو بتونه پیدا کنه و بدنش رو بپوشنه:
" زین عزیزم - - زین ! "
لیام زین رو باصدا میزنه و خودش رو جلو میکشه تا دستهاش رو دوطرف بازوهای زین بزاره:
" ما چیکار کردیم لیام . ما چه غلطی کردیم . من چیکار کردم . ما نباید این غلطو میکردیم . اگه کسی بفهمه ... من چرا - - فاک "
زین تند تند میپرسه و سرش رو به اطراف تکون میده تا خودش رو تبرئه کنه . تا به خودش بفهمونه که بخاطر نیازش همه چیز رو فراموش نکرده .
توی دادگاهی که خودش قاضی ، متهم و موکّله همه جوره مجرمه :
" زینی هیچ اتفاقی نیوفتاده ، تروخدا به چشمام نگاه کن یه لحظه "
لیام که موهای قهوه ای و خیسش برق میزنه ، با لطافت میگه و محکم بدن زین رو تکون میده تا توجهش رو جلب کنه .
رگای گردن زین بیرون زدن و رگ پیشونیش به طرز افتضاحی برجسته شده . گونه هاش هنوز بخاطر هیجانش تب دارن و لبهاش همچنان سرخن از بوسه :
" زین ، لیام همه منتظر شمان! "
صدای داد لویی از بیرون در اتاق به گوش میرسه و لیام نگاه وحشتزدش رو از زین میگیره و به در بسته میدوزه.
ا'گه لویی بخواد بیاد تو ... '
با صدای بلند لویی رو مخاطب قرار میده و سعی میکنه خش توی صداش رو بپوشونه :
" لویی برو با بچه ها .
منو زینم چند دقیقه دیگه میایم و اونجا میبینمتون"لیام بلند میگه و افت دمای پوست زین رو زیر دستهاش حس میکنه .
YOU ARE READING
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanfictionلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...