مراسم تولد لویی و خنده ها و شوخی ها تا نیمه شب ادامه پیدا میکنه و در آخر همه با دادن کادو تولد لویی بهش و دادن کادو کریسمس به دوستاشون مراسم رو به اتمام میرسونن .
لیام دستی به پولیور کرمی تازش که از شارون و نایل کادو گرفته میکشه و به حرف میاد:
" لویی امیدوارم با این تولد دیر تر از موعدت حال کرده باشی "
لویی به لحن بامزه لیام میخنده و میدل فینگرش رو بالا میاره:
" باعشق . البته که حال کردم "
زین کوتاه میخنده و با دست میدل فینگر لویی رو پایین میاره .
کادویی که زین و لیام به لویی دادن برای تولدش یه ساعت مشکی رنگ و ظریفه که لویی همین الان هم اونو دستش انداخته .
اشتون که پایین کاناپه نشسته ، سرش رو بین پاهای لوک گذاشته و لوک مشغول دیدن ویدیویی تو یوتیوب با هریه .
اشتون لیوان چاییسبزی رو که شارون تی بگشرو بهش داده برمیداره و جرعه ای از اون مایع سبز و تلخ داغ رو فرو میده:
" بچه ها آمادهین که فردا شب برگردیم دیگه؟ "
همه با سر تایید میکنن و شارون در حالی که هنوز در گیر بشقاب کیکشه کنار اشتون روی زمین ولو میشه:
" ولی من نمیخوامبرگردم اشی . اینجا خیلی ... فوق العادست "
اشتون لبخند میزنه و موهای شارون رو بهم میریزه:
" کاش کرولاینم اینجا بود "
شارون با دلتنگی لب پایینش رو توی دهنش میکشه و حرف اشتون رو تایید میکنه .
صدای لوک که کنار هری نشسته از روی کاناپه به گوش میرسه:
" ولی انگار اونم داره خوش میگذرونه تو پاریس . استوری هاش که اینو میگن "
لویی با حسرت پاهاش رو توی شکمش جمع میکنه و لیوان چاییش رو توی دستهاش میگیره تا گرماش رو حس کنه .
زین نگاهش رو پرسشی به هری میده و متوجه میشه که هری همچنان هم درحال نگاه کردن به ویدیو پر سروصدایی توی گوشی لوکه:
" الان واقعا اهمیت نمیده یا خودشو زده به اون راه؟ "
لویی پرسشی از زین میپرسه و پسر کنارش با آهی شونه بالا میندازه .
زین نگاهش رو به سمت تختِ لویی برمیگردونه و میبینه که لیام و نایل در حال ریز ریز حرف زدن با همن و اخمهای نایل توی هم فرو رفته .
بالاخره ساعت بعد که همه از خستگی در حال به خواب رفتنن اتاق بهم ریخته هری و لویی رو ترک میکنن و به سوییت هاشون برمیگردن .
قبل از اینکه لیام وارد اتاق بشه ، زین دستش رو میکشه و سرش رو به نشونه نفی تکون میده:
" میخوام یچیزی نشونت بدم "
YOU ARE READING
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanfictionلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...