زین آروم لبهاش رو از لبهای مرطوب و خیس لیام جدا میکنه تا بتونن کمی نفس بگیرن و رشته ی نازک آب بین لبهاشون کش میاد:
" باورم نمیشه ما اینکارو کردیم "
آروم زمزمه میکنه و سرش رو توی سینه ی لیام که در حال نفس نفس زدنه فرو میکنه .
لیام نفس عمیقی میکشه و دست بزرگش رو لای موهای مشکی و پریشون زین فرو میکنه .
زین نمیدونه چیکار کنه ، انگار واقعا نمیدونه باید چه حرکتی انجام بده .
به حرف قلبش گوش بده و انقدر لبهای لیام رو ببوسه تا زخم بشن و خودش سیراب از طعم لبهاش بشه ؟ یا به حرف مغزش گوش کنه و عقب بکشه ؟
اونقدر بدوئه و فرار کنه تا دیگه هیچ اثری ازش دیده نشه؟
لیام لرزش بدن زین رو زیر دستهاش حس میکنه . خودش هم حال و روز بهتری نداره انگار اون بوسه ممنوعه تموم انرژیشون رو فرو برده .
زین آروم از آغوش لیام عقب میکشه و پاهاش رو زمین میزاره . هردو نگاه کوتاهی بهم میکنن و آروم روی ساحل خیس و ماسه ای ولو میشن.
زین همینطور که زانوهاش رو در آغوش میکشه ، نگاهش رو به دریا میدوزه و سعی میکنه انتهاش رو پیدا کنه . لیام هم به تبعیت از اون نگاهش رو به دریا میدوزه اما سرش رو روی شونه ی زین میزاره.
صدای موج های دریا انگار کمی تپش های ناآروم قلبشون رو توی خودش فرو میبره و بهشون آرامش رو برمیگردونه:
" این گناهه لیام "
پسر کوچیکتر با صدای خشدارش میگه و نگاهش رو از انتهای موج های سهمگین نمیگیره . افکار دوباره به ذهنش حجوم اوردن . میتونه حس کنه دوباره اشکهاش در حال جوشیدنن و اگه سرش رو پایین بیاره روی گونه هاش میچکن:
"چی گناهه زین؟ اینکار؟ "
لیام که انگار خودش هم دست کمی از کلافه بودن زین نداره با خشونت میگه و با دست چونه ی زین رو به سمت خودش برمیگردونه . لبهای قلوه ایش رو محکم روی لبهای خشک زین میکوبونه و عمیق میبوستش ؛ چشمهای زین بسته میشه.
لیام عقب میکشه اما چونه ی زین رو همچنان توی دستش نگه میداره:
" اگه گناهه چرا به من آرامش میده ؟ چرا تو طوری رفتار میکنی که انگار از طعم لبای من آرامش میگیری؟ "
زین پلکهاش رو باز میکنه و اینبار دوباره لیام میبوستش ؛ با خشونت کمتر .
پسر موقهوه ای برای بار دوم از روی لبهاش عقب میکشه و توی صورتش نفس نفس میزنه:
" اگه گناهه ، پس چرا بین ما به وجود اومده ؟ مگه ما بردار نیستیم ؟ کدوم دوتا برادرن که تاحالا عاشق هم شدن ؟ "
حرفهای عصبانی لیام باعث میشه تا زین کنترل اشک هاش رو از دست بده و اونها دوباره گونش رو خیس کنن اما هنوز هم هیچ حرفی نمیزنه تا حرفهای لیام تموم شن.
ESTÁS LEYENDO
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanficلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...