🎵 Oscar And The Wolf, Princes "
این چپتر با این آهنگ نوشته شده پس لطفا این آهنگ رو از توی چنل دانلود کنید و با این چپتر بهش گوش بدید"با رسیدن به خونه ، ليام ماشین رو پارک میکنه و زین جعبه کادوش رو توی دست میگیره .
هردو از ماشین پیاده میشن و نسیم بهاری که رفته رفته رو به گرم شدن میره گونه هاشون رو نوازش میکنه .
لیام قبل از وارد شدن به محوطه خونه می ایسته، کمرش رو به ماشین تکیه میده و دستهاش رو توی جیب تنگ شلوارش فرو میکنه:
" زین من نمیخوام با مامان روبرو بشم "
پسر با صدای آرومی میگه که باعث میشه زین از حرکت بایسته، بچرخه و توجهش بهش جلب بشه .
موهای قهوه ای و بلند شده لیام تو صورتش ریختن و کمر خم شدش باعث میشه عضلاتش پشت اون کت تنگ و فیت خودشونو به خوبی نشون بدن:
" لی "
زین آروم میگه و قدم های رفته رو به طرف لیام برمیگرده . میتونه تکون خوردن فلز ظریف گردنبند جدیدش رو روی استخون ترقوش حس کنه.
جلوی لیام می ایسته ، آروم دستش رو میزاره روی شونش و منتظر نگاهش میکنه:
" میشه بریم از اینجا؟ "
پسر کوچیک تر متعجب نگاهش رو بالا میاره و جعبه گل های رزش رو به شکم پوشیده شدش میچسبونه:
" کجا بریم؟ "
زین میخواد خیلی چیزها بگه مثل اینکه' ما تازه از سفر اومدیم! ' یا ' تو دانشگاه داری و مدت زیادی به امتحاناتت نمونده پسر! ' اما بی هیچ حرفی نگاه منتظرش رو به صورت لیام میدوزه:
" میدونم داری به چی فکر میکنی زین . من حق ندارم الان ناراحت باشم وقتی تو انقدر از من بیشتر داری زجر میکشی ولی من نمیتونم این خونه رو تحمل کنم . انگار نقطه به نقطش دروغه برام. میفهمی چی میگم؟ فقط میخوام یه مدتی ازش دور باشم "
لحن ناراحت لیام باعث میشه زین هم مثل اون پسر کمرش رو به بدنه داغ کرده ماشین تکیه بده و سرش رو مثل لیام پایین بندازه.
هردو پسر بی هیچ اراده ای به ورودی در خونه خیره میشن اما انگار آخرین کاری که توی این دنیا میخوان انجام بدن وارد شدن به اون خونست:
" میفهمم لیام . حس میکنم همه بچگیمون توی هاله دروغ گذشته . حس میکنم اون روزایی که من توی دلم میخواستم بیام و ازت بخوام که منو ببوسی اما از اسم برادر بودن میترسیدم حالا دارن بهم میخندن . انگار روزای خوبی که میتونستم با راحت دوست داشتنت بگذرونمشونو هدر دادم . ولی چکاری از دستمون برمیاد؟ "
لیام آروم دستش رو از جیبش بیرون میکشه و دور شونه زین میندازه، بعد گردنش رو کج میکنه و سرش رو روی شونه های اون پسر میزاره:
ESTÁS LEYENDO
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanficلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...