" عِــم من برم ببینم زین چی شد مامان "
کارن سری تکون میده و دوباره چنگال و چاقوش رو به دست میگیره تا بوقلمونش رو تکه تکه کنه هرچند که دستهاش میلرزن ؛مطمئنن نمیدونه با همون چند جمله چه بلایی به سر پسر کوچیکش اورده.
لیام با قدم های بلند از پشت جذیره بلند میشه و به سمت دستشویی طبقه پایین خونه به راه میوفته .
با رسیدن به در کرم رنگ با شنیدن صدای عق زدن های آروم و مکرری، آشوب تو دلش به پا میشه . اونقدر که عصبانیت قبلیش از زین رو فراموش میکنه و نگرانی به قلبش چنگ میزنه:
" زینی؟لاو درو باز کن"
آروم چند تقه به در میزنه و دستگیره رو میچرخونه هرچند که میدونه زین در رو از داخل قفل کرده؛ به جای جواب صدای سرفه و خراشیده شدن گلو به گوشش میرسه:
" زین بخاطر خدا درو باز کن ببینم چی شدی؟"
شدید تر در میزنه و فقط خوشحاله که دستشویی با آشپزخونه فاصله زیادی داره و ستون راه پله مانع دید از آشپزخونه میشه:
" برو لیام میام "
زین آروم میگه چون دلش نمیخواد لیام این وضعیت اسفناکش رو ببینه. معدش بخاطر عصبی شدن بیشتر از قبل اسید ترشح میکنه و عصبانی میغره؛لعنت به استرس که باعث میشد معدش به این روز بیوفته:
" دِ بهت میگم درو باز کن! "
اینبار لیام عصبی میغره که باعث میشه دستگیره در از داخل بچرخه و زین آروم در رو باز کنه .
با دیدن رگه های قرمز سفیدی چشمش ، لبهای خیس و ملتهب و پوست رنگ پریدش ، لبش رو نگران گاز میگیره و جلو میره که زین سریع برمیگرده و کنار توالت فرنگی زانو میزنه.
با شنیدن صدای بالا اوردن و خراشیده شدن گلوش لیام عصبی روی زمین درست کنار زین زانو میزنه و کمر ظریفش رو از روی لباس مالش میده:
" آروم باش زینی، آروم باش هیچ اتفاقی نیوفتاده"
مالش دستهای بزرگش رو پشت کمر ظریف و عضلانی زین قطع نمیکنه و کم کم معده زین آروم میشه و دیگه زرداب اسیدی بالا نمیاره .
دو دقیقه بعد لیام با حس لرزش عضلات کتف و کمر زین زیر دستش و هق هق آرومی، با بهت شونه اون پسر رو میگیره و به سمت خودش میچرخونه:
" خدای من، زین "
سر پسر لرزون رو محکم تو آغوشش میکشه بی توجه به اینکه ممکنه لباسش کثیف بشه.
زین آروم با صدایی که مشخصه در حال خفه کردنشه هق هق میکنه و با دستی که توی سینه لیام مشت شده چنگی به سینه لیام میزنه و لباسش رو توی مشتش میگیره:
" خسته شدم لیام.از زندگی کردن خسته شدم.از زجر کشیدن خسته شدم"
صدای بغض آلود و خشدارش دل لیام رو بهم میزنه:

BINABASA MO ANG
[ The Fault In Our Stars ➳ Z.M ]
Fanfictionلیام از طبقه ی پایین داشت صداش میکرد، اما زین نمیتونست نگاهش رو از ستاره های بالای سرش ، توی آسمون تیره جدا کنه .برای ساعتها بهشون خیره شده بود تا شاید بفهمه ستاره راهنماش چرا داره اشتباه میکنه؟ زین خیره شده بود تا بفهمه چرا عاشق برادرش شده! -این دا...