chapter '11'

635 87 43
                                    

با حوله سفید دور کمرش از حموم بیرون اومد. همونطور که با دستاش موهای خیس و قهوه ایش رو حالت میداد شروع به سوت زدن کرد

جلوی ایینه قدی ایستاد و اروم حوله رو از دور کمرش باز کرد

با جیغ بنفشی که از پشت شنید مثل برق از جا پرید

و با لیامی رو به رو شد که با شک و بهت بهش خیره شده ... لیام تا به خودش اومد دوتا دستاشو محکم رو چشماش کوبید

+شتتت متاسفم اصلا هولی فاک... اصلا حواسم نبود که بیدار شدی

برندون با حولی گفت و به سرعت حوله رو به پایین تنش بست

-خدایا ا..ا..این خجالت اور ب...بود

لیام با معصومی گفت و با گونه های قرمز زیر پتو خزید

برندون تقریبا بلند خندید و مسیر تخت رو طی کرد

+کامان تو واسه رئیس بودن زیادی کیوتی... بعدشم نیاز نیست انقد خجالت بکشی تو فقط دیکمو د...

برندون با شیطنت داشت با جمله هاش لیام رو ذوب میکرد.. اما با بالشتی که به سمتش پرتاب کرد حرفش نصفه موند

-بهتره د..دهنتو ببندی ب..برندون گااد من ح..ح..حتی نمیتونم ت..ت..تو چشمات نگاه ک..کنم

لیام روی تخت ایستاده بود و مثل یه پاپیه عصبانی غر غر میکرد

برندون نمایشی ادای لیام رو دراورد و دستاشو تو هوا تکون داد

+باید برم سر کارم داره دیرم میشه روبی زین الان منتظرمن اقای رئیس بهتره شما تشریف داشته باشین چون بدجور تب داری

شب گذشته بارون شدیدی توی لس انجلس باریده بود و لیام از اول تا تموم شدن بارون زیر اون مشغول اب بازی بود حتی برندون هم نمیتونه با کودک درون لیام مبارزه کنه! و حالاهم بخاطر همون شیطنت تب کرده بود

برندون درحالی که لباس هاش رو توی حموم میپوشید داد میزد

-هییی من رئیسم با..باید ا..اوونجا باشم

بلافاصله بعد از تموم شدن جملش عطسه کرد

برندون بیرون اومد و یه تای ابروشو بالا انداخت

+لیام بهتره لجبازی نکنی همین که گفتم امروز قرار نیست تو جایی بیای

لیام اه کشید و بااخم لباشو جلو داد.. با مشتاش دماغشو خاروند و فین فین کرد

برندون لبخند شیرینی به کیوتیش زد.. قدم های بلندش روبه لیام رسوند و بوسه ای روی موهاش کاشت

-زود برمیگردم

اما لیام دلخور تر از این بود که بخواد جوابشو بده

پس فقط دماغشو چین داد و دوباره زیر پتو خزید... صدای بسته شدن در اتاق نشون میداد که برندون دیگه رفته

endless Love[Z.M]Where stories live. Discover now