chapter'6'

699 105 38
                                    

"سوم شخص:"

با خوردن نور شدید افتاب به چشماش و سرو صداهای اطرافش چشماشو به سختی باز کرد و متوجه مکان نااشناش شد

به سرعت از روی ماشین سرخورد و پایین اومد.. همه ادمای داخل گاراژ بهش خیره شدن

+وات د فاک؟ من اینجا...
با بیاد اوردن اتفاقا دیشب مشتی به پیشونیش کوبید و فوش داد

*هی اقا...لیام تورو به ما سپرده میتونم کمکت کنم؟

با صدای دخترونه ای که شنید برگشت...با دیدن اون دختر چشماش برق زد و به کلی همه چیو فراموش کرد

اون دختر با موهای کوتاه ابیش، تاپ شل سفیدش، شلوار گشاد لش، و دستای روغنیش خیلی جذاب بود

جوری که زین نتونست بهش خیره نشه

دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد و با همون نیشخند بهش نزدیک شد

+هی لیدی...من زینم! زین ما...عاممم پاالیک!

روبی با پوزخند به زین نگاه کرد و دراخر دستشو جلو برد

-روبی...روبی رز!

زین دستشو فشرد و بی توجه به روغنی بودنش اونو بوسید

+زیباست... اسمتو میگم

زین گفت و دور روبی شروع به قدم زدن کرد...

+اگه میدونستم اینجا...انقد خانمای جذاب داره زودتر میومدم..میدونی

روبی خندید و سیگاری از روی میز برداشت و روشن کرد

-پالیک...پاالیک(پوزخند صداداری زد و ادامه داد) خیلی حرف میزنی! اینجا گاراژ دره پیت خودت نیست که کل روز ماشینای قراضه رو تعمیر کنی و فکتو بجمبه! اینجا گاراژ تسلاس! کمتر حرف بزن(پک عمیقی به سیگاذش میزنه) بیشتر با دستو پات کار کن

روبی بعد از تموم شدن حرفش پیشبند مخصوص رو به سمت زین پرتاب کرد

زین دندون قرچه ای کرد و پیشبند رو روی هوا گرفت..مشتشو به میز کوبید

-اول بامن درست حرف بزن اونی که تو داری باهاش حرف میزنی تو بزرگترین گاراژای نیویورک کار کرده فک کردی که هستی‌که برای من قانون میزاری؟؟ من هرکاری دلم بخواد میکنم نه تو و نه هیچ گهه دیگه ای حق نداره به من دستور بده

زین گفت و به سرعت جلوی روبی ایستاد اسلحه رو از توی شلوارش دراوورد و روی شقیقه ش گذاشت

-مفهومه!؟؟؟

روبی زینو هل داد که روی زمین افتاد...بلند خندید

+بد نبود! لیام گفته بود اعصاب نداری باور نکردم ولی الان با چشم خودم دیدم...ایول! (روی زانوهاش نشست ) ولی بزار یه نصیحتی بهت بکنم! منو از اسحله و سلاح نترسون چون باهاشون بزرگ شدم

endless Love[Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora