chapter '22'

670 100 40
                                    


تقریبا شب شده بود و هوا ابری بود...زین کنار پنجره ایستاده بود و با بالا تنه لخت مشغول پک زدن به سیگارش بود

چطوری به اینجا رسید؟؟ از جایی شروع سد که به خون لیام تشنه بود و برای رسیدن به اهداف شوم خودش میخواست اونو بکشه! اما لیام... اون با مهربونیش و پاک دلیش خودشو تو قلبش جا کرد حتی از فکر کشتن لیامم قلبش به لرزه درمیاد,

با صدای داد و فریادی که از پایین میومد از فکر هاش بیرون اومد..
سیگارش رو کنار پنجره خاموش کرد و سریع به طبقه پایین رفت

-ببين بچه جون بهت گفتم امشب من برای زین شام درست میکنم حالا ساکت برو اون گوشه بشین!

روبی گفت و تهدیدوار به لیام نگاه کرد.. اما لیام چشماشو چرخوند و با کیوتی دماغشو چین داد.."من خودم ب...ب..برای ز..ز..زینی شام د..درست میکنم ن..نه توعه ع..عجوزه"

زین با بهت به اون دوتا خیره شده بود, کلافه نفسشو فوت کرد و بین اون دوتا قرار گرفت"بسه تمومش کنین"

لیام لباشو بیرون داد و دست به سینه شد اما وقتی چشمش به بالا تنه لخت زین خورد ناخوداگاه لباشو گاز گرفت, زین با بالا تنه لختش که پر از تتو های تحریک کننده بود و موهای ژولیدش که هزار برابر بیشتر اونو جذاب میکردن جلوی لیام ایستاده بود, به سختی بزاق دهنشو پایین فرستاد و سعی کرد به جای دیگه ای نگاه کنه..

نگاهشو به روبی دوخت که چطور با هیزی زینو دید میزنه.. میخواست چیزی بگه اما وقتی دست زین توسط روبی کشیده شد و لب هاش روی لب های زین قرار گرفت خشکش زد!

زین هم دست کمی از لیام نداشت .. لباشو حرکت نمیداد و تنها لبای روبی بودن که روی لباش وول میخوردن... به خودش اومد و سریع عقب کشید" معلومه داری چیکار میکنی؟ عاح فاک" زین گفت و لب هاشو پاک کرد

لیام دست هاشو مشت کرد و مثل یه پاپی عصبانی شروع به جیغ جیغ کرد.." تو چطور ت..تونستی لبای ز..ز..زینی منو ببوسی میدونی چ..چ..چیه تو ف..ف..فقط یه بچ ه..هستی"
بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای باشه دست زینو کشید و اونو به اتاق خودش برد

زین به حسودی لیام نیشخند زد و به در بسته اتاق تکیه داد.." تو خیلی حسودی پاپی"

لیام بخاطر کلمه'پاپی' ذوق کرد اما به جاش بااخم برگشت و به زین نگاه کرد" من حسود ن...نیستم ز..ز..زینی"  گفت و دستمال کاغذی رو از روی میز برداشت.. با قدم های کوچیکش سمت زین رفت روی پنجه هاش ایستاد و باهمون عصبانیت مشغول پاک کردن لب های رژلبی زین شد

"اخ.. لیام داری.. اه چیکار میکنی لبام کنده شد"

لیام بالاخره عقب کشید و باهمون اخم دستمال کاغذی رو کنار انداخت"اون ح..ح..حق نداشت تورو ب..ب..ببوسه"

زین نیشخند زد و دستاشو دور کمر کوچولو لیام حلقه کرد.. اونو سمت خودش کشید و تو چشمای گرد لیام که با مظلومی پلک میزد نگاه کرد.."اوه؟ اگه زنم حق نداره منو ببوسه پس کی حق داره؟"
زین از قصد رو کلمه 'زنم' تاکید کرد تا بتونه عکس العمل لیام رو ببینه

endless Love[Z.M]Where stories live. Discover now