chapter '18'

679 124 110
                                    


"عمل سختی رو پشت سر گذاشتن.. خونریزی داخلی شدید بود و بخاطر ضربات مداوم و محکمی که به سر و بدنشون وارد شده بود، خون زیادی از دست دادن! ما بیمار رو از دست داده بودیم"

با شنیدن حرفای دکتر، جف دستاش رو به دیوار تکیه داد تا تعادلش بهم نخوره میدونست که هر لحظه ممکنه پخش زمین شه

برندون با عجز به چشمای دکتر نگاه کرد، دستای لرزونشو روی شونه های دکتر گذاشت و با صدای شکسته گفت

"فقط بگو.. بگو حالش خوبه التماست میکنم بگو لیام من خوبه اون.. ترکمون نکرده مگه نه؟؟

دکتر عینکش رو از روی چشماش برداشت و سرشو پایین انداخت

"متاسفم...درحال حاضر ایشون توی کما هستن"

دکتر گفت و قدم هاش رو به سمت اتاقش سوق داد

جف و برندون علنا دیگه هیچ حرفی واسه گفتن نداشتن فقط سعی میکردن، حرف دردناکی که دکتر چند ثانیه قبل گفته بود هضم کنن!

هیچکدومشون نمیتوستن باور کنن لیام الان توی اون اتاقه و داره با مرگ دستو پنجه نرم میکنه...برندون هیچ ایده ای نداشت که چرا لیامش الان توی اون اتاق منحوسه.. اما جف خوب میدونست!

خیلی سال پیش هم توی همین موقعیت قرار گرفته بود! خوب یادشه که یاسر چه بلایی سر همسرش اوورد.. یادشه که کارن بخاطر گلوله توی قلبش، توی همین اتاق برای همیشه ترکش کرد
اما نمیتونست باور کنه که برای دومین بار توی همچین وضعیه! نمیتونست باور کنه دوباره قراره یکی از عزیزاشو از دست بده!
مطمئنا اگه اتفاقی واسه پسرش میوفتاد، یاسرو زنده زنده دفن میکرد

زین به سختی از روی زمین بلند شد.. اولش کمی تلو تلو خورد نمیتونست از شوک این قضیه بیرون بیاد.. مقصر همه چی اون بود!

بدون توجه به چیزی.. در اتاق رو باز کرد و وارد شد

با عجله توی کمد های اضطراری رو گشت و کلید رنگ و رو رفته رو پیداکرد... اونجا یه بیمارستان پیش پا افتاده بود و اتاق ها کلید های زاپاس داشت چون احتمال قفل شدن درهای اتاق خیلی زیاد بود!

با عجله درو قفل کرد و به سمت لیام رفت...

دستگاه های مختلفی بهش وصل بود..میله ای توی دهنش بود و گردنش گچ گرفته شده بود.. رنگ صورتش زرد شده بود بخاطر خون هایی که از دست داده بود! لب هایی که همیشه صورتی بودن و برق میزدن حالا دیگه هیچ روحی نداشتن و کاملا پوست پوست شده بودن

زین با قدم های لرزون به سمت تخت رفت و روی تخت نشست

دستای لیام رو گرفت و بی اختیار بوسید

"تو نمیتونی بزاری بری لیام! میدونم همه چی تقصیره من بود.. میدونم اذیتت کردم میدونم بهت دروغ گفتم اما.. اما واقعا نمیخواستم اینجوری شه! شاید قبلا میخواستم اما الان.. همه چی فرق کرده، این نقشه من نبود لطفا خوب شو.. برگرد لیوم"

endless Love[Z.M]Where stories live. Discover now