ماشین جلوی کلانتری ایستاد و بعد از اون زین پیاده شد، در سمت بیام رو باز کرد و بدون حرف اونو دنبال خودش از ماشین بیرون کشید"چ..چ..چرا اومدیم اینجا؟ ک..کلانتری!؟"
زین بی توجه به حرف هاش به راهش ادامه داد و وارد کلانتری شدن..
"میخوام بازرس نیک جوناس رو ببینم.. هستن دیگه؟"
"ته راهرو اخرین اتاق"
زین سر تکون داد و دوبارع لیام رو دنبال خودش کشید
با چند تقه ای که به در زد وارد شد.. نیک با دیدن زین ابروهاشو بالا انداخت و به صندلیش تکیه داد..
"اوه.. دارم خواب میبینم؟ پس پیداش کردی " اخر جمله به لیلم اشاره کرد و پوزخند زد
زین چشماشو چرخوند و با سر به لیام فهموند از اتاق بره بیرون..
لیام با قدم های کوچیکش بیرون رفت و روی صندلی ها منتظر نشست"پرونده ای که واسه گمشدگی لیام باز کرده بودم هنوز بازه یا قاطیه پرونده های حل نشده ته انباره؟!!!"
زین با طعنه گفت و پاهاش رو روی میز دراز کرد..
نیک چشماشو تنگ کرد و روی میز خم شد، تپی چشمای طلایی زین خیره شد و با لخن مطمئن و محکم جواب داد.."بازرس..نیک..جوناس، عادت نداره پرونده هارو حل نشده ببوسه بزارع کنار پس بهتره این طعنه هارو به من نچسبونی مالیک!"
زین بیخیال شونه بالا انداخت و دستاشو به مبل تکیه داد..
"بگذریم، اومدم بهت کمک کنم پروند رو حل کنی، مدرکم همراهمه.. اینجوری هم من انتقام پسرمو از اون مرتیکع میگیرم هم تو پروندتو حل میکنی و سابقت خراب نمیشه! چطوره؟"
نیک انگشتاشو چندبار روی میز کوبید و بعد از چن لحظه مکث با همون لحن جدی و محکم گفت.." مدرکت چیه؟ اگه چیزی باشه که بتونم ازش استفاده کنم.. قبوله"
زین جوابی نداد و از اتاق بیرون رفت
"بیب.. بیا تو"
لیام مظلومانه به زین نگاه کرد و بی حرف وارد اتاق شدزین صورت کوچولوشو قاب گرفت و پیشونیشو بوسید.."ازت میخوام لباساتو دراری و زخماتو بهش نشون بدی هوم؟ نگران نباش من همینجام لاو"
لیام لب گزید و با استرس به لیام نگاه کرد، زین با بازو بسته کزدن چشاش بهش اطمینان داد
لیام به ارومی هودیش رو از تنش خارج کرد و زخمای شلاق روی پوستش خودنمایی کردن
نیک از روی صندلی بلند شد و با دقت مشغول بررسی کردن زخما شد
"میتونی دیگه لباستو بپوشی " گفت و برگع ای از توی کشوی میز دراورد
"حالا میخوام این برگه رو بگیری ، همه اتفاقایی که یادته اینجا بنویس باشه؟"
YOU ARE READING
endless Love[Z.M]
Actionعشق بی انتها، عشقی که توی هرنقطه از اون دروغ جریان داره، عشق و دروغ؟ سازگار نیستن... بالاخره یه جایی، تو یه نقطه، یکیشون اون یکی رو زمین میزنه وقطعا اونی که شکست میخوره "عشقه"