chapter '26'

631 105 79
                                    

POV Zayn:

با ناامیدی وارد خونه تاریک و بی روح میشم, هیچ خبری از لیام نیست! هیچ ایده ای ندارم که کجاست و الان در چه حاله, نیکی گفته بود تلاششو میکنه ولی من این چیزا تو کتم نمیره باید پیداش کنه به هرقیمتی که شده

کلافه خودمو روی تخت ولو میکنم و چشمامو میبندم.. خوابیدن غیر ممکنه ولی حداقل میتونم از سوزش چشمام جلوگیری کنم

ساعدمو روی چشمام میزارم و به فکر فرو میرم... اگه اتفاق بدی واسش افتاده باشه چی؟ اگه دیگه هیچوقت نتونم پیداش کنم چی؟؟

با صدای نوتیف گوشیم از جا میپرم روی تخت نیمخیز میشم و گوشیمو از جیبم بیرون میکشم

"اشتباه بزرگی کردی که با من درافتادی و حالا تاوان کارهای تورو قراره عشق کوچولوت پس بده بشین و نگاه کن که چه بلایی سرش میارم- ناشناس"

با خوندن اون جمله ها خون تو رگام یخ بست! اون کی بود؟؟ قرار بود چه بلایی سر لیامم بیاره؟
با حرص گوشی رو تو دستم فشار دادم و سعی میکنم با فشار دادن چشمام روی هم, از پریدن پلکم جلوگیری کنم

دوباره و دوباره مسیج رو میخونم, با فکری که از ذهنم عبور میکنه از روی تخت بلند میشم و بی توجه به باز بودن دکمه های لباسم از خونه بیرون میرم
.
.
.

جلوی عمارت یاسر ماشین رو نگه میدارم و با قدم های محکم و به سمت ورودی میرم

با دستهای مشت شدم به در میکوبم.."بابا بیا بیرون, این در لعنتی رو باز کنین"

عربده میزنم و تا جایی که دستم زخم شه به در بزرگ و اهنی ضربه میزنم

در باز میشه و خدمتکار با تعجب نگام میکنه" شما حالتون خوبه؟"

بی توجه هلش میدم و وارد خونه میشم.."بابام کجاست؟"

خطاب به خدمتکار میگم و با چشم های قرمزم دورتا دور عمارت رو میگردم

"ا..ایشون واسه کار مهمی به استرالیا سفر کردن"

با شنیدن حرف لگد محکمی به میز شیشه ای میزنم که باعث میشه بیوفته و روی سرامیک خورد شه "لعنتی اون فکر همه جاشو کرده بوده ولی پیداش میکنم"

بلند داد میزنم و از تلفن ثابت خونه شماره یاسر رو میگیرم

تماس برقرار میشه و من بدون اینکه مهلت حرف زدن بهش بدم شروع میکنم.."عوضی تو جطور جرأت کردی به لیام من دست بزنی؟ بهم بگو کجاست باهاش چیکار کردی"

با فریاد میگم و توی سالن رژه میرم, تو اون لحظه پتانسیل اینو داشتم که کل عمارت رو به اتیش بکشم
قهقهه کثیفی میزنه.."اوه پس پیغامم به دستت رسید؟ متاسفم پسرم دیگه دستت به اون موش کوچولو نمیرسه! من میدونستم توعه حرومزاده به من خیانت میکنی جرأت کردی عاشق اون پسر عوضی شی ولی من اجازه نمیدم.. تاوان همه بی احترامی هایی که بهم کردی رو اون پسر پس مید-" حرفشو قطع میکنم و گوشی رو توی مشتم فشار میدم از لای دندون های قفل شدم میگم
"اگه بلایی سرش بیاری قسم میخورم با دستای خودم از رو زمین برت میدارم.. بهتره جدی بگیری"
گوشی قطع میشه و من شروع به فحش دادن میکنم
انقدر دندون هامو روی هم فشار داده بودم که فکم درد گرفته بود گوشی رو محکم روی زمین میکوبم و دستامو لای موهام فرو میبرم

endless Love[Z.M]Where stories live. Discover now