chapter '23'

702 100 28
                                    

صلام😐
کاور:,))) گاد این فقط زیادی کیوووتههه.. لیام این فف دقیقا همین اندازه خوردنی و کیوت خواهد بود(از نظر اخلاقی و لوسی نه قیافه) و من واقعا نمت از کیوتیش کم کنم نمیدونم چرااا:"( کسایی که میگن نمیخوان انقدر کیوت باشه..عا صارییی نتونستم کاریش کنم:" واقعا یهویی انقد کیوت نشد قبلا از اینم بود اگه یادتون باشه وقتی با برندون بودش... اگه بازم یه جاهایی گنگه واستون من شفاف سازی کنم😐❤

خ حرف زدم بسه دیگ بخونین-_-❤
*******************************

برای چندمین بار تو بغل زین وول خورد و سعی کرد از زیر دستاش بیرون بیاد اما تقریبا غیر ممکن بود! زین لیام رو تو بغلش مچاله کرده بود,درست مثل یه بالش فشارش میداد و خروپف میکرد..

لیام برای اینکه زین رو بیدار نکنه, تصمیم گرفت دیگه تلاش نکنه و بزار اون خرس خودش از خواب بیدار شه..

لباشو جلو داد و با حسرت به دستشویی نگاه کرد, مثانش پر شده بود و تقریبا درحال انفجار بود!
هنوز این مشکلش حل نشده بود که صدای قارو قور شکمشم بهش اضافه شد..
توجهی نکرد و سعی کرد حواسشو پرت کنه..

به صورت غرق خواب زین نگاه کرد, موهای مشکی و کمی رنگ شدش روی بالش پخش شده بود, حلقه بینیش برق میزد و لب های قرمرش کمی ازهم باز بودن, لیام با دقت به لب هاش نگاه کرد انقد وسوسه انگیز بودن که اگه یکم دیگه نگاه میکرد اونارو به خون مینداخت!

زین کمی تو جاش تکون خورد و لیام رو مثل یه پر با خودش جا به جا کرد..
"اووی"
لیام با لوسی نق زد و از روی زین بلند شد..
زین به سختی چشمهاشو باز گذاشت, وقتی متوجه موقعیتش شد لبخند زد..
چی بهتر از این که صبح با دیدن صورت خوشگل لیام روزشو شروع کرده بود؟!! معلومه هیچی...

روی تخت نشست و خمیازه کشید, لیام بدن دردناکش رو کشید و با سرعت سمت دستشویی دوید

بعد از چند دقیقه درحالی که نفس راحت میکشید بیرون اومد.."ص..صبح بخیر"

"صبح بخیر لیوم" این برای لیام زیادی بود! شنیدن صدای دو رگه اول صبح زین و لیوم صدا زده شدنش توسط اون باعث میشد پروانه هارو دور سرش ببینه...

زین قبل از اینکه وارد سرویس شه به لیام نگاه کرد.. نگاهشون توهم قفل شد و اتفاق دیروز تو ذهنشون مرور شد, لیام از خجالت سرخ شد و با گونه های گل افتاده سرشو پایین انداخت
زین هم وقتی متوجه خجالت لیام شد اروم خندید و لباشو گاز گرفت.."برو پایین من میام واست صبحانه اماده میکنم"

لیام سرشو تکون داد و بیرون رفت.. به محض اینکه خارج شد جیغ خفه ای کشید و کمرشو قر داد.." اون خودش م..م..میخواد واسم ص..صبحانه اماده کنه... زینی ج..ج..جنتلمن مالیک"

با ذوق خندید و سوت زنان از پله ها پایین رفت
با دیدن روبی که درحال رژلب زدن بود نیشخند شیطانی زد!

endless Love[Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang