chapter '13'

619 103 46
                                    


+فاک دارم بهت میگم مست بودم میفهمی نمیدونستم دارم چیکار میکنم روبی باید حرفامو باور کنی

زین برای بار هزارم توضیح داد و وسط اتاق رژه رفت

از صبح تاحالا زین درحال توجیح کردن خودش بود و اینکه گرایشش یه چیزی غیر از استریته(بایسکشوال) رو انکار میکرد... اون نمیخواست واقعیتو بگه همه این 3 سال رو سعی کرده بود ازش فرار کنه چطور میتونست با یه اشتباه همه چیو به جون بخره و به خونه اولش برگرده

روبی باور کرد.. برندون باور کرد ولی لیام؟ اون خوب میدونست زین داره دروغ میگه

-باشه زین میدونم مست بودی و تو حال خودت نبودی بهت اعتماد دارم من فقط.. یکم زیاده روی کردم فهمیدم

روبی درحالی کع روی صندلی نشسته بود گفت و با دستاش موهای کوتاهش رو بهم ریخت

زین نفس اسوده ای کشید و به طرفش رفت..
با دستاش بازوهای سفید دختر رو نوازش کرد و لبخند زد

+خوبه بیبی

روبی بلند شد و سرشو روی سینه زین گذاشت

-من فقط ترسیده بودم.. از اینکه تو گی باشی و به من دروغ گفته باشی.. ترسیده بودم که تو ترکم کنی

زین پیچش عجیبی رو توی دلش حس میکرد... اون داشت به روبی دروغ میگفت! اون میدونست که روبی با بقیه دخترا فرق داره.. حسی که به روبی داشت با بقیه حسایی که قبلا تجربه کرده بود متفاوت بود اینو میدونست

+اوه کامان اینا همش یه مشت بولشیته من هیچوقت همچین کاری نمیکنم!

روبی سرشو بالا اورد و اشکاشو پاک کرد بزاق دهنشو قورت داد و با چشمای اشکی صورت زین رو قاب گرفت

-زینی بیا زودتر ازدواج کنیم! خواهش میکنم

زین دستای روبی رو گرفت و پوزخند محوی گوشه لباش جا خوش کرد

+باشه ولی... باید هرچه زودتر اون چیزی که میخوام رو بهم بدی! معاملمون رو که فراموش نکردی؟

روبی لب گزید و سر تکون داد

-نه فراموش نکردم! من با لیام حرف میزنم ولی قبلش باید خبر ازدواجمونو بدیم

زین موافقت کرد و بعد از بوسیدن لبای دختر باهم از اتاق بیرون رفتن
*****

Liam:

مثل همیشه به اجبار برندون توی باشگاه خصوصی هتل مشغول تمرین بودیم

برندون دمبل های سنگین رو بالا پایین میکرد.. عضلات دستاش و شکمش کاملا معلوم بود و منم مثل احمق ها بهش زل زده بودم که یهو وزنه از دستم سر خورد.. جیغ کشیدم چشمامو بستم

منتظر بودم که بمیرم هیچ اتفاقی نیوفتاد!!

اروم پلکامو باز کردم و زین رو دیدم که وزنه رو گرفته

endless Love[Z.M]Where stories live. Discover now