Part 4

4.5K 1K 145
                                    

"جیمین"

قطره ی تقویتی گیاه که امروز صبح از گلفروشی گرفته بودم رو توی آب ریختم و آروم با اسپری به گل عجیبی که دکتر جانگ بهم داده بود آب دادم.

"من عاشق گل و گیاهم! نگاه کردنشون به تنهایی باعث میشه احساس زنده بودن کنم. لطفا قبولش کن و ازش مراقبت کن و بهش اجازه بده بهت امید بده."

اسپری رو کنار گذاشتم و روی کاناپه نشستم. تقریبا یکسال دیگه وقت داشتم...شیمی درمانی رو نمیخواستم. نمیخواستم آخرین تصویری که یونگی ازم داره یه پسر مریض احوال و کچل و بدون ابرو باشه!

هنوزم بعد از اینهمه آزمایش دادن و دو جلسه پیش دکتر جانگ رفتن، باورم نمیشد.

توی یک هفته زندگیم نابود شد. همه چیز خیلی زودتر از توان من در حال حرکت بود.

-صبح بخیر.

یونگی که تازه از حموم دراومده بود درحال خشک کرد موهاش با حوله از اتاق بیرون اومد.

-قهوه درست کردی؟

اوهومی گفتم و از جا بلند شدم و بطرف آشپزخونه رفتم. ماگ مشکی رنگش رو از قهوه پر کردم. ترک کنار لیوان واضح بود. رابطه ی ترک خوردمون درست مثل این لیوان تموم تلاششو میکرد تا پابرجا بمونه. لیوانو بهش دادم و کنارش روی کاناپه نشستم.

-چقدر زود بیدار شدی.

به مجری محبوبم خیره شدم.

-آره...دارم خودمو به زود بیدار شدن، عادت میدم.

با دستش طبق عادت مشغول بازی با موهام شد و به حرفای مجری میخندید.

-موهات بوی خوبی میده.

دیگه این حرفای مصنوعی و مسخره نمیتونست خوشحالم کنه.زمزمه کردم:

-یه شامپوی جدید خریدم. باید از اون استفاده میکردی.

آروم نزدیکم شد و تو گردنم نفس عمیقی کشید. ناخواسته عقب کشیدم. با یادآوری کبوترای بالکن سریع از جا بلند شدم.

یک مشت گندم پشت پنجره ریختم و به جمعیتی از پرنده های رنگ و وارنگ خیره شدم.با سر وصدای بلندشون به وضوح بخاطر دیر کردن صبحانشون غر غر میکردن. چجوری فراموششون کرده بودم؟ بخاطر سرطان؟ خنده داره!

-جیمین! بیا اینجا!

با حس لحن جدیش نگاهم رو ازشون گرفتم و بطرفش برگشتم.

-تو مگه از گل و گیاه بدت نمیومد؟

زمزمه کردم:

-دوستم بهم دادتش.

با شک مسخره و بی دلیلی که سعی بر پنهان کردنش داشت، گفت:

-کدوم دوستت!؟ تو مگه دوستی غیر از اون دختره، ریوجین داری؟

Blind Guy [Vkook|Yoonmin]Where stories live. Discover now