Part 16

4.2K 998 426
                                    

*پیام نویسنده: من این پارت رو با گوش دادن به ending Scene از iu نوشتم...البته کاور کوکیمونم از این آهنگ هم انتخاب خوبیه! مسلما اگه شما هم با گوش دادن به این آهنگ بخونیدش حسی که من داشتمو میگیرین:)

ممنون از همگی:)

********************************

"جیمین"

-یونگی یکم صبر کن.

به کلاه های بافتنی و پشمی چشم دوختم.یک ست کلاه و شالگردن سفید چشممو گرفت. شاید باید اینو بجای شالگردنی که بهم داده بود براش میخریدم.

-چی شد؟ کدومو میخوای؟

به کلاه سفید رنگ و نرم دست کشیدم.

-فکر نکنم دریا و مالزی سرد باشنا!

کلاه رو به فروشنده دادم تا برام بسته بندی کنه.

-ازشون خوشم اومد.

درست بعد ازینکه از سئول اومده بود من رو سوار ماشین کرد تا برای سفر خرید کنیم.

یونگی با ذوق روی صندلی وسط پاساژ نشست.

-عینک آفتابی و کلاه کپ هم لازمه ..کرم ضد آفتاب داری تو؟

بی حوصله سری تکون دادم. دلم میخواست فقط برم خونه و بخوابم.

-گشنته؟

سرمو دوباره به علامت آره تکون دادم.

پلاستیکارو دور مچش انداخت و بلند شد.دستشو دور گردنم انداخت و منو بطرف ماشین هدایت کرد.

-بریم گولبوگی؟

یاد هوسوک افتادم. "گوشت نیم پز و کبابی ممنوع!" لبخندی زدم و سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم.

-هوس مرغ سوخاری کردم.

باشه ای گفت و ماشین رو راه انداخت. به موبایلم خیره شدم. هنوز خبری از دکتر نبود! از دیشب تا الان یک پیامم نداده بود و حتی پیامکامو ندیده بود. کم کم داشتم نگرانش میشدم. امشب باید برای آزمایش مایع نخاعی میرفتم بیمارستان. به پلاستیک کلاه شالگردن نگاه کردم. سفید دوست داشت؟

*****

پشت در اتاقش پنج تا مریض در حال انتظار بودن. امشب شلوغ بود! کنار دختر جوونی که تقریبا همزمان با من متوجه بیماریش شده بود نشستم.

-سلام جیمین!

لبخندی زدم و سر تکون دادم. موبایلم رو درآوردم تا خودمو سر گرم کنم که حواسم به صحبتای دختر کناریم با زن میانسال روبه رومون رفت.

-تا صبح پیامک میده و حالمو میپرسه! این عادیه؟

زن میانسال خندید.

-اون اوایل با منم اینکارو میکرد حتی یکبار منو با شوهرم به رستوران دعوت کرد.

سرمو بلند کردم و به دختر خیره شدم.

Blind Guy [Vkook|Yoonmin]Where stories live. Discover now