Part 8

4.2K 925 54
                                    

"جیمین"

شش سال پیش

پشت مدرسه جمع شده بودیم. ریوجین تونسته بود جعبه ی سیگار باباش رو از تو جیبش بدزده برامون بیاره! یه حلقه تشکیل داده بودیم. ریوجین در حالیکه دستاشو به کمرش زده بود با صدای بلند همرو ساکت کرد:

-هرکس فقط یکی! بعدم پخش شین و برین یجایی بکشین که ضایع نباشه.

و جعبه رو جلومون گرفت. وقتی بقیه پسرا رفتن به من خیره شد. یکدفعه انگار که چیزی یادش اومده باشه دستشو جلوی دهنش گرفت:

-فندکمو جا گذاشتم روی میز! اگه یکی از معلم ها ببینه...

و بعد جعبه رو تو دستم پرت کرد و به طرف کلاس دوید. گیج به جعبه ی سیگار خیره شدم. باید منتظرش میشدم یا فقط میرفتم خونه؟ دلم میخواست حداقل یبار امتحانش کنم. باید منتظرش میشدم تا فندک بیاره!

با شنیدن صدای پا برگشتم. با استرس دستای لرزونمو پشتم قایم کردم.

-استاد مین!

پوزخندش منو ترسوند. اگه منو به دفتر لو میداد...ممکن بود حتی از مدرسه اخراج بشم!

دستشو بطرفم دراز کرد. دستامو تکون ندادم. عین چوب خشک شده بودم. فقط با آخرین توان التماس کردم:

-این...این مال من نیست. الانم خارج تایم مدرسست! شما...

همچنان دستشو بطرفم دراز کرده بود. عصبی جعبه سیگارو جلو آوردم.

با دو انگشت یکی از سیگارای داخل جعبه رو درآورد و لای لبش گذاشت.

بهت زده بهش خیره شدم.

عقب عقب رفت و از کوچه خارج شد. گیج بودم. بطرفش دویدم.

-استاد مین! قراره منو لو بدین؟ اگه منو لو بدین بهشون میگم شما خودتونم...

-برام مهم نیست بچه های این مدرسه چه غلطی میکنن!

وقتی به اندازه کافی از مدرسه دور شدیم، به دیواره ی مغازه ی کنار خیابون تکیه داد و فندک قرمز رنگی رو از توی جیب شلوارش درآورد و سیگارشو روشن کرد.

-استاد...

-بوش خوبه! بوی سیگارای گرونو دوست دارم.

مردد نگاهم به دود غلیظی که از لای لباش بیرون میداد دادم. آرامش و بیخیالی ای که هنگام کام گرفتن داشت، نشون میداد چقدر حرفه ایه.

دود سیگارش رو ناگهان به طرف صورتم پوف کرد و باعث شد به سرفه بیوفتم. دستش رو توی موهام فرو برد و بهمشون ریخت.

-شرط میبندم تا حالا سیگار از نزدیک ندیده بودی.

انگار که رگ غیرتم برخورد و عصبی یک قدم عقب رفتم تا موهامو از دستش نجات بدم.

Blind Guy [Vkook|Yoonmin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora