three

405 104 9
                                    

سه | 3
دیدگاه سوم شخص

"نا یوتا ، همین الان بیا میز جلو بشین"

تنبیهی که دبیر برایِ یوتا- که نمیتونست از حرف زدن دست بکشه- در نظر گرفته بود باعث شد وین‌وین سیخ بشه.
تنها صندلی خالی جلو هم کنار اون بود

یوتا با اکراه کیف و کتاباش رو برداشت و کنار میزِ وین‌وین انداخت ؛ نازسزا گله میکرد و دبیر سرِش رو تکون داد.

"برای بقیه‌ی ترم هم همونجا میمونی"

"آقا!" با تعجب داد زد "نمیتونین اینکارو بکنین!"

"به دبیر های دیگه هم میگم که تو اونجا میشینی. مطمعنم خوشحال میشن که از دوستات دور بمونی"
دبیر ضدحال زد "وین‌وین ، حواسِت بهش باشه"

پسر چینی حتی به دبیر هم نگاه نکرد و یوتا غُر زد " میشه اونوَر بشینم ؟ نمیتونم کنارِ یه گِی —"

کلِ کلاس ساکت شدن

"کنارِ یه چی؟" دبیر پرسید و باعث شد یوتا مِن‌مِن کنه "هیچی"

وین‌وین بازم فراتر از باور خجالت کشیده بود.
چرا از مسخره کردنش دست نمیکشیدن؟

با این حال خوشحال بود که یوتا بهش توجهی نمیکرد. اهمیتی نمیداد اگه یوتا سمت دوستاش برمیگشت و نِق میزد ؛ فکر میکرد وین‌وین نمیبینه اما بصورت جزئی مورد هدف قرارِش نمیداد...
و این تمام آرامشی بود که وین‌وین میخواست

hetero ; yuwinTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang