fifteen

343 96 25
                                    

پانزده | 15
دیدگاهِ سوم شخص

" اون کی بود؟ "

"هیشکی،" وین‌وین برای بار ششم غر زد. "بس کن یوتا دیگه حوصله‌ ندارم"

" پس بهم بگو،" یوتا جواب داد " راجبِ چی حرف زدید ؟ قبلی‌ته؟ تو استرِیتی؟ "

" برای چی اون‌کارو کردی؟ " وین‌وین لحظه‌ای پرسید ؛ ایستاد و به پسرِ ژاپنی نگاه کرد. " چرا منو دوست‌پسرت صدا زدی؟ "

" وین‌وین ، واضحه که ازت خوشش میاد ! " یوتا از روی تعجب داد زد.

وین‌وین سرِش رو تکون داد " یا اصلا تو نباید دخالت میکردی! "

" خب ببخشید که بهت اهمیت میدم! " یوتا فریاد کشید و دندون هاش رو محکم از روی حرفی که حالا توی ذهنِ جفتشون پیچیده شده بود ، کوبید ؛ به پسری که با هیچ احساسی بهش نگاه میکرد چشم غره رفت.

وین‌وین گیج شده بود ؛ کلماتِ یوتا گیجِش کرده بودن.

هر دو برای مدت طولانی‌ای ساکت موندن ؛ اما هر دو کلی فکر توی ذهن داشتن که که متوجه جو مزخرف بینشون بشن.

"می.. میخوای بیای خونه‌م؟ " وین‌وین فی‌البداهه پرسید. " میگم که .. خیابون بعدیه .. شاید بخوای بیای ... "

یوتا به پسرِ مضطرب نگاه کرد و شونه بالا انداخت.
"شاید"

همینطور که وین‌وین رو سمت آپارتمانش دنبال میکرد لبخندش رو خورد. یوتا یه‌سری قصد داشت که بالاخره برای تعیین گرایشِش ، میتونست رو وین‌وین امتحان کنه.

با اینحال ، اصلا انتظار این رو نداشت که احساساتی پیدا کنه.

hetero ; yuwinМесто, где живут истории. Откройте их для себя