twenty three

272 81 12
                                    

بیست و سه | 23
دیدگاهِ سوم شخص

" یوتا. " تیونگ صدا زد ؛ یوتا سمت دوستش برگشت و سر تکون داد.

" مردم دارن میگن دیروز با اون پسر گِی‌ئه دیدنت، " تیونگ گفت. " قضیه‌ش چیه؟ "

یوتا یخ زد. با درنظر گرفتن نگرش قبلیش و دوستای هوموفوبیکش نمیدونست چطوری وضعیتش رو اعلام کنه.
قبل اینکه بتونه جوابی بده، وین‌وین با لبخندی وارد شد و نشست که این توجه بقیه پسرا رو به خودش جلب کرد.

" پسره‌ی همجنسگرا! " جانی ، دوست صمیمی یوتا داد زد و وین‌وین با دستپاچگی نگاهی بهش انداخت.

" تو چه مرگته ها؟ " تُفی کرد. " سعی داری بقیه رو هم مثل خودت کنی‌ نه؟ "

یه دستشو دور یوتا که حتی جرعت نداشت سرشو بالا بگیره انداخت. " میگن دیروز با خودت به خونه بردیش؛ چیکارش کردی،‌ اغوا؟ "

جانی سوت زد و یوتا دستاشو مشت کرد.

" ببین هیشکی به تو اهمیت نمیده؛ " جانی خرناس‌ کشید. " اما با ما در نیفت. تو به اندازه‌ی کافی برای هیچکس خوب نیس- "

یوتا بی‌مقدمه مشتشو توی صورت جانی خوابوند و باعث شد حین اینکه جانی پخش زمین میشه نفس همه بند بیاد.

وین‌وین با چشمای‌ گشاد شده به یوتا که داشت ازش دود بلند میشد چشم دوخت.

" چته مرد؟ " جانی طعنه زد؛ دهنشو پاک کرد و از جاش بلند شد. " دارم حمایتت میکنم! "

" نه نمیکنی." یوتا نیشخند زد و منجر به زمزمه‌های دورشون شد؛ اما، با این حال جانی خندید.

" لعنتی تو هم گی‌ای؟ خدایِ من! اون نابودت کرد. " خس‌خس کرد. " گوش‌کن کمکت میکنم- "

" به کمک احتیاجی ندارم. " یوتا هیسی کشید و جانی شونه بالا انداخت.

" به هرحال پیشنهادشو دادم. " قبل اینکه به یوتا حمله کنه آهی کشید و همینطور که بقیه شعار "دعوا" سر میدادن مشتاشون تو صورت هم فرود میومد.

وین‌وین میخواست گریه کنه. نمیدونست چه کاری از دستش بر میاد.

بالاخره دبیری از راه رسید و سرشون داد زد تا متوقفشون کنه؛ اما بعد فرستاده شدنشون به دفتر سکوت وحشتناکی کلاسُ فرا گرفت.

کسی دیگه حرفی از اون اتفاق، یا کام اوت (غیرمستقیم) یوتا حرفی نزد.

hetero ; yuwinWhere stories live. Discover now