twenty four

404 91 19
                                    

بیست و چهار | 24
دیدگاهِ سوم شخص

" واسه یه هفته اخراج شدم. "

چشمای‌ وین‌وین با این حرف یوتا گشاد شد. " چی؟ "

" ببین ، قبل اینکه زیاده- اوه. "

با دیدن هق‌هقای وین‌وین اروم سرجاش نشست و شیون‌ کردناش حتی اجازه‌ی توضیح مسئله رو به یوتا نداد. آهی کشید و خودشو نزدیکتر به پسرِ چینی روی نیمکت کرد و بغل گرمی بهش داد.

" بهت گفتم- " بینِ هق‌هقاش سکسکه کرد. " احمقانه بود؛ تو احمقی.. جانی احمقه. "

" هی میتونست بدتر بشه. " یوتا اشاره کرد. " میتونستم کلا اخراج بشم. همچی خوبه وین‌وین گریه نکن! "

" یوتا‌. " وین‌وین گفت؛ چشماشو مالید و سرشو بالا گرفت. " اگه دوباره تو همچین موقعیتی قرار بگیری ،‌ برا نادیده گرفتنت واسه یک هفته اکراه نمیکنم. "

یوتا نیشخند زد. " متاسفم وین‌وین؛ اما نمیتونم جلوی خودمو برای مراقبت ازت بگیرم."

لب پایینشو گزید‌. " یوتا جدا- "

" میدونم میدونم خیلی بچگونه رفتار میکنم. " آهی کشید؛ سرِ وین‌وین رو روی سینه‌ش گذاشت و انگشتاشو لای موهایِ نرمش برد. " اما اگه داری با من قرار میزاری باید تحمل کنی. "

وین‌وین تایید کرد‌. " درسته. خیلی حال بهم زنی. "

یوتا چشماشو چرخوند و قسمتی از پوستشو نیشگون گرفت. " خیلی بامزه‌ای. "

" نه نیستم. "

" چرا هستی. " یوتا تک خنده ای کرد و کمر وین‌وین رو فشار داد که باعث شد پسر چینی به‌خودش بلوله.

" یوتا ما بین جمعیتیم! "

" خوبه. " زمزمه کرد و خودشو به وین‌وین چسبوند. " اینطوری‌ مردم میدونن که مال منی. "

" انقد چَرَند نباش. " نق زد اما وقتی یوتا صورتشو نزدیکتر کرد نتونست لبخند نزنه‌. سرِ وین‌وین رو با یه انگشت بالا اورد و به چشمای مشکیش زل زد.

" تو خوشگلی. " زمزمه کرد؛  بعد جلوتر رفت و لباش رو نرم بوسید. پسر چینی حین بوسه لبخند زد؛ یقه‌ی یوتا رو گرفت و به خودش نزدیکتر کرد.

تو اون لحظه ، هیشکدوم تاحالا انقدر احساس رضایت بهشون دست نداده بود.

پایان. ممنونم که خوندید و آپدیتای شیش‌ماه یک‌بارِ منو تحمل کردید.
until we meet again. :D

hetero ; yuwinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora