sixteen

329 92 13
                                    

شانزده | 16
دیدگاه سوم شخص

" وای ، تو تنها اینجا زندگی‌ میکنی؟ " یوتا حین اینکه چشماش دور آپارتمان میچرخید ، نفسش رو حبس کرده بود و وین‌وین شونه بالا انداخت.

" آره "

" هی وین‌ین ؛ " یوتا گفت و در آخر خودش رو روی کاناپه ول داد." چند تا دوست‌پسر داشتی؟ "

" ها؟ " وین‌وین سرفه کرد و از سوال یوتا خجالت کشید. " اِم .. فقط یکی "

" پس اون دختره کیه؟ " دوباره پرسید و باعث شد پسرِ چینی آه بکشه.

" ببین ؛ چنگ‌شیائو فقط یه دوست بود ؛؛ چندسال پیش از آمریکا به چین رفت و بخاطر اینکه کاملا به چینی تسلط نداشت ، مردم مسخره‌ش ، و من از اون دفاع میکردم. بعدا باهم صمیمی شدیم تا وقتی که من چین رو ترک کردم.. "

یوتا ، سر تکون دادن وین‌وین رو تماشا کرد.
" خیلی خب ، این برا چند وقتِ پیش بود . گشنته؟ "

" نه واقعا ؛؛ " یوتا گفت " وین‌وین بیا اینجا بشین "

" بزار فقط - "

" الان. "

وین‌وین مکث ، و حین اینکه سمت یوتا قدم برمیداشت تا کنارش بشینه ، اخمی روی صورتش نقش بست. یوتا دستِش رو دور وین‌وین انداخت و نزدیکتر شد. پسر چینی یخ زد.

" یوتا "

" همم ؟ "

" تو گِی ای؟ "

سکوت.

یوتا تظاهر به نشنیدن کرد. اصولا بخاطر اینکه سوالِ وین‌وین دستاش رو از پشت زنجیر زد .نمیدونست که چی جواب بده.

وین‌وین بلند شد " میدونم نیستی پس بسه انقدر عجیب رفتار نکن "

یوتا بجای اینکه جواب بده ، وین‌وین رو گرفت و پایین کشید که باعث شد روی کمرِش فرود بیاد.
روش خیمه زد و پسر لاغر رو با پاهاش توی تله کشید.

" باهام رو راست باش " هوفی کشید. " چرا فکر میکنی تو کلاس بهت خیره میشم ؟ فکر میکنی‌چرا وقتی دیدم یه دختر بهت اعتراف میکنه عصبی شدم ؟
فکر میکنی چرا از اذیت کردنِت دست کشیدم؟ "

وین‌وین نفسِش گرفت. مغزش با کلی فکرایی پر شده بود که هیچ مفهومی نداشت.

" بگیرِش دیگه " یوتا نیشخند زد و به پسر نزدیکتر شد. " ازت خوشم‌ میاد "

قبل ازینکه وین‌وین بتونه عکس‌العملی‌ نشون بده ، یوتا حریصانه لب‌هاش رو روی لب‌های پسر کوبید.

hetero ; yuwinWhere stories live. Discover now