لیسا چتریهاش رو برای آخرین بار شونه زد و مطمئن شد چسب زخم زیر چونهاش تمام شب محکم خواهد موند و بعد از نوازش کردن آدولف که مشغول اهمیت ندادن به زندگی بشری بود از اتاقش بیرون رفت ، کوانپیموک در حال سرک کشیدن توی یخچال بود که متوجه لیسا شد و گفت: هی خوب لباس پوشیدی ، مناسبتش چیه؟
لیسا لبخندی زد و گفت: با یکی از دوستام دارم میرم سینما و خب میدونی بعدش هم شام و بعد برگشتن به خونهکوانپیموک با جبهه و زدن دستاش به زیربغلش پرسید: ببخشید که از سر کنجکاوی میپرسم اما این دوست اسمش چارلی نیست؟
لیسا لبخندی طعنهآمیز زد و گفت: نه اون یه دختره و اسمش ... بیخیال برای چی دارم به تو توضیح میدم از قبل اجازهاش رو از مامان گرفتم
کوانپیموک کمی صداش رو بلند کرد و گفت: یعنی میخوای بگی که به من ربطی نداره؟ هان؟
لیسا چشمی چرخوند و خیلی خودش رو کنترل کرد تا چیزی نگه و در حالی که در رو میبست گفت: دقیقا داشتم میگفتم که به تو ربطی ندارهلرزش گوشی لیسا رو از حالت غر غر بیرون آورد و وادارش کرد به حالت عادی برگرده و درحالی که به سمت خونهی جنی حرکت میکرد پیام چارلی رو دید: هی اِل نقشهی امروز چیه؟
لیسا تایپ کرد: سینما ، بعدش هم شام
چارلی: همین؟
لیسا: داشتم فکر میکردم دوباره به همون مغازه کمیک بریم اما پیش خودم گفتم بار اول برام خوش شانسی نیورده برای چی باید دوباره به اونجا بریم
چارلی: پس برنامه چیه؟
لیسا: هنوز نمیدونم میخوام ببینم خودش چی پیشنهاد میده
چارلی: اوه بیخیال ، شاید خوشش نیاد که قرار اول رو از قبل برنانه ریزی نکردی خودت که میدونی ، دخترها و عُقدههاشون!
لیسا: حالا یه کاریش میکنم نمیخواد نگران من باشی
چارلی: نگران قرارت نیستم ، نگرانتم که سرت رو اینجوری کردی توی گوشیت و متوجه نیستی وسط خیابونی!لیسا سرش رو بالا آورد و دید چارلی داره از پنجره براش دست تکون میده
لیسا شروع به نوشتن پیام خداحافظیش به چارلی بود که صدای جنی تمام حواسش رو به خودش جلب کرد: هیچی نشده سر قرار داری به یکی دیگه پیام میدی؟
لیسا فورا گوشیش رو توی جیب پشتش گذاشت و گفت: فقط چارلی بود داشت باهام چک میکرد که...
جنی خندید و گفت: شوخی کردم لازم نیست به من توضیح بدی
لیسا نفس عمیقی از راحت شدن خیالش کشید
جنی خیلی آروم جایی که چسب زخم داشت رو نوازش کرد و پرسید: هنوز درد میکنه؟
لیسا دست جنی رو توی دستش گرفت و گفت: دیگه نه ، اصلا درد نمیکنه ، بهتره راه بیوفتیم"الان باید راجع به چی حرف بزنیم؟ ، کاش توی یوتوب چندتا ویدیو راجع به قرارای اول میدیدم" لیسا توی ذهنش داشت دنبال جواب این سوال میگشت و بعد عرق دستاش رو با پشتش پاک کرد و با صدایی که میلرزید گفت: هی نمیدونم این فیلمی که انتخاب کردم خوبه یا نه ، پس اگه بد بود پیشاپیش عذرخواهی میکنم
جنی سرش رو پایین انداخت و گفت: اشکالی نداره ، ناراحت نمیشی اگه یه سوال ازت بپرسم؟
لیسا با کنجکاوی گفت: نه معلومه که ناراحت نمیشم
جنی پرسید: تو تاحالا با یه دختر قرار نذاشتی درسته؟
لیسا پشت سرش رو خاروند و گفت: نه ، من تا حالا اینکارو نکردم
جنی سری تکون داد و به راهش ادامه داد و لیسا پرسید: هی چرا این سوال رو میپرسی؟
جنی شونه بالا اندخت و با شیطنت گفت: خیلی چیزا مونده که یاد بگیری
لیسا حس کرد گونههاش داغ شدن و شونه به شونه جنی به راهش ادامه داد و جنی نیشخندی زد و گفت: گونههات سرخ شده منوبان ، چیز بیادبانهای گفتم؟
لیسا سری تکون داد و گفت: نه!
جنی به سر به سر گذاشتن لیسا ادامه داد: پس تو داشتی به چیز بیادبانهای فکر میکردی؟
لیسا بیشتر سرخ شد و با صدای بلند جواب داد: نه!
جنی از اینکه به هدفش رسیده خندید و گفت: تو رو خیلی راحت میشه سرکار گذاشت لیسا!
لیسا چند نفس عمیق کشید و گفت: معمولا اینقدر احمق یا دستپاچه نیستم ، کاش درک کنی که چی میگم
"اوه ، من میفهمم چی میگی"جنی سری تکون داد و این جمله رو بلند نگفت.
YOU ARE READING
How To Murder Your Own Family | Jenlisa
Teen Fiction[Completed] چرا تا حالا سعی نکردم خانوادهام رو بکُشم؟ این سوالیه که نوجوونهایی مثل لیسا هر روز از خودشون میپرسن. Cover by lisarius