جنی یه بار دیگه خودش رو توی آینه نگاه کرد و مطمئن شد همه چیز سر جاشه پیش خودش گفت: وقتی لیسا گفت بعدش میریم یه جایی منظورش این بود که چارلی قراره همراهمون باشه نه؟ این دامن زیادی نیست ، مثل همیشه لباس پوشیدم و اصلا این رو نمیگم که هی لیسا به جز دوست پسرت به منم توجه کن باشه؟ اگه بهتر از این لباس بپوشم و این فقط وقت گذروندن دوستانه باشه خیلی ضایع به نظر میرسه و مثل احمقها به نظر میرسه
چشمش به جعبهای که هنوز وسایلش رو خالی نکرده بود افتاد ، "جعبهی وسایل جنی" بالاخره درش رو باز کرد و پوسترها رو بیرون گذاشت ، جعبهی کوچکتری که توش بود رو بیرون آورد و خاک روش رو پاک کرد ، نفس عمیقی کشید و گفت: نه ، نه من دوباره توی اون جهنم نمیخوام برگردم و جعبه رو ، روی میز آرایشش گذاشت و به طبقهی پایین رفت و قبل از بیرون رفتن فریاد زد: مامان من دارم میرم ، تا قبل از دوازده برمیگردم ، برای بابا هم یادداشت گذاشتم تا نگران نشه ، فعلا
لیسا موهاش رو بست و رو به چارلی پرسید: موهام باز باشه یا بسته؟
چارلی شونه بالا انداخت و گفت: من چه میدونم ، تنها چیزی که باعث میشه من یه نفر رو جذاب ببینم اینه که طرف دختر باشه! پس فرقی نمیکنه!
لیسا چشمی چرخوند و به سمت درامر گروه رفت تا نظر اون رو بپرسه ، چارلی چشمی توی جمعیت که اکثرشون بچههای مدرسهی خودشون بودن انداخت و چشمش به جنی افتاد که داشت موهاش رو مرتب میکرد و به سمت لیسا که داشت موهاش رو باز میکرد رفت و سقلمهای بهش زد و در گوشش گفت: هدف رویت شد ، هدف رویت شد
لیسا پوفی کشید و گفت : من میرم سلام کنمجنی نگاهی به صحنه انداخت چارلی رو دید و براش دست تکون داد ، چارلی چشمک زد و با لبخند جوابش رو داد ، جنی دنبال لیسا میگشت اما خبری ازش نبود و از اینکه بین این همه آدم غریبه وایساده احساس بدی داشت که دستی روی شونهاش احساس کرد و حس متروهای سئول که مردها از شلوغی سواستفاده میکردن و دستمالیش میکردن تداعی شد پس با آرنج و با تمام قدرت ضربهای به منحرفی که بهش دست زده بود وارد کرد و برگشت تا از حاصل کارش لذت ببره اما با لیسا که صورتش از کمبود اکسیژن کبود شده بود رو به رو شد ، با نگرانی پرسید: هی ، متاسفم تو حالت خوبه؟ من واقعا متاسفم ، هی لیسا حالت خوبه؟
لیسا نفسهاش رو تنظیم کرد و گفت: واسه یه دختر کوچولو.... زورت زیاده!
جنی دوباره معذرت خواهی کرد و گفت: توی مکانهای خیلی شلوغ احساس راحتی نمیکنم متاسفم
لیسا پشت سرش رو خاروند و گفت: اشکالی نداره جدی میگم ، امیدوارم از اجرامون لذت ببری من دیگه باید برم
جنی سری تکون داد و گفت: موفق باشیجنی با نگاهش لیسا رو بدرقه کرد و منتظر شد اجراشون شروع بشه ، تمام مدت به لیسا که به گیتارش چنگ میزد خیره شده بود ،"لیسا با بقیه فرق داره ، لیسا با همه فرق داره " شاید این جملهها خیلی کلیشهای به نظر برسه اما جنی به این باور رسیده بود و عوض کردن نظرش هم قرار بود سخت باشه خیلی سخت
ESTÁS LEYENDO
How To Murder Your Own Family | Jenlisa
Novela Juvenil[Completed] چرا تا حالا سعی نکردم خانوادهام رو بکُشم؟ این سوالیه که نوجوونهایی مثل لیسا هر روز از خودشون میپرسن. Cover by lisarius