جیسو

1.1K 127 16
                                    

جیسو آهی کشید چون هنوز خوابش میومد و با خودش گفت: اگه مامان نمیدونست که صبح کلاس دارم میخوابیدم و کلاسم رو نمیرفتم و بعد کیفش رو به دوشش انداخت ، یکی از کتاب‌هاش که توی کیفش جا نشده بود رو زیر بغلش گرفت و از خونه بیرون رفت ، هوا گرم شده بود اما صبح‌ها ممکن بود باد خنکی بوزه و لرزه در بدن هر کسی بندازه و همینکارم کرد و باعث شد جیسو ژاکت بافتش رو به دور خودش محکم‌تر بپیچه و با خودش گفت: میدونم بعد از ظهر باید این ژاکت رو دستم بگیرم ولی خوشحالم که با خودم آوردمش

بعد از پیاده شدن از اتوبوس از کنار کافه‌ای که بعضی از اوقات قهوه میخرید گذر کرد و از پشت شیشه نگاه کرد تا ببینه باریساتای مورد نظرش پشت پیشخوان ایستاده یا نه و وقتی دید مثل همیشه اونجاست به خودش لبخندی زد و مسیرش رو ادامه داد ، "یعنی اسمش چیه؟ این کار نیمه وقتشه یا درس و مدرسه رو ول کرده؟ یعنی آینده خوبی داره؟" و سعی کرد حدس‌هایی برای این سوال‌ها بزنه " بهش میخوره اسمش لوک یا شاید هم کَل باشه ، میتونه دانشجو باشه فکر نکنم از من خیلی بزرگ‌تر باشه ، کاش وکالتی چیزی بخونه اینجوری اگه بخوام به مامان بابا معرفیش کنم خجالت نمیکشم" و از تصور خودش در کنار اون پسر در آینده‌ای فرضی صورتش سرخ شد و خجالت کشید .

جیسو از سر در "دانشکده‌ی بیزینس نیوجرسی" گذشت و کتاب بزرگی که توی دستش بود رو نگاه کرد و تیتر اون رو خوند:علم اقتصاد و کاربرد آن در مدیریت و پیش خودش فکر کرد و گفت: تمام جهان روی اقتصاد میچرخه و لعنت به اقتصاد ، اگر مجبور نبودم رشته‌ی دیگه‌ای رو انتخاب میکردم ، دستی محکم به پشت جیسو خورد و باعث شد کمر جیسو درد بگیره ، برگشت و به صاحب دست نگاهی انداخت و گفت: سلام اِستلا حالم خوبه ممنونم که اینقدر بهم اهمیت میدی

"استلا گودوین" بیست ساله زاده‌ی ایتالیا و بزرگ شده و تربیت شده در نیوجرسی آمریکا ، هر روز حتی توی زمستون اون با دامن دیده میشه و از اینکار لذت میبره ، واک‌مَنی قدیمی همیشه در دست داره و احتمالا به آهنگ‌های کلاسیک گوش میده راستش رو بخوایید کسی نمیدونه سلیقه‌ی اون توی موسیقی چطوره ، دوستی استلا و جیسو با کنار همدیگه‌ نشستن سر کلاس بد اخلاق‌ترین استاد دانشگاه شروع شد و بعد از یک سال هنوز ادامه دار بود.

استلا گوشی‌های واک‌من رو از توی گوشش در آورد و چون حرف‌های جیسو رو نشنیده بود بی توجه بهشون گفت: خدای من تو واقعا ریزه میزه‌‌ ترین دختر این دانشگاهی
جیسو چشمی چرخوند و گفت: تو که قیافه‌ی من رو ندیده بودی میتونستم هرکسی باشم ، اگه یه غریبه بودم دهنت رو سرویس می‌کردم
استلا طوری رفتار کرد که انگار خیلی شوکه‌ شده و گفت: جیسو! مراقب حرف زدنت باش ناسلامتی تو از یه خانواده‌ی مودب میای
جیسو ادای استلا رو در آورد و گقت: عژ یه خانوفاده‌ی مودب میاوی

استلا از اینکه روز جیسو رو نفرت انگیز کرده بود لذت برده بود دستش رو پشت سرش گذاشت و لبخندی از رضایت زد ورسید: آقای خوشتیب چطوره؟
جیسو به اطرافش نگاه کرد تا مطمئن بشه کسی اطرافش نیست و گفت: هیس ممکنه صدامون رو بشنون!
اِستلا صداش رو بلندتر کرد و گفت: بذار بشنون جیسو حالا که یه بزرگ‌ ساله و از یه نفر خوشش میاد بذار بشنون که چی؟
چند دانشجو چپ چپ بهشون نگاه کردن و از کنارشون گذشتن و باعث شدت جیسو سرش رو از خجالت پایین بندازه
استلا ادامه‌ داد: کی بهش پیشنهاد میدی؟
جیسو راهرو رو پیچید و گفت: من اینکار رو قرار نیست بکنم ، من فقط از دور تماشاش میکنم و همین کافیه
استلا با تعجب پرسید: چی؟ داری شوخی میکنی؟
جیسو جواب داد: چون من یه بار گفتم از قیافه‌اش خوشم میاد دلیل بر این نمیشه برم و ازش بخوام باهام قرار بذاره ، من نمیخوام وقتم رو با آدمای بیهوده تلف کنم
استلا اخمی کرد و گفت: تو از کجا میدونی اون آدم بیهوده‌ایه؟ تو تاحالا یه مکالمه‌ی سالم و خارج از بحث سفارش قهوه باهاش نداشتی!
جیسو پوفی کشید و گفت: میدونم...
و دیگه حرفی برای گفتن نبود.

How To Murder Your Own Family | JenlisaWhere stories live. Discover now