چرخ سوم

551 106 27
                                    

(راجع به اسم این پارت یه توضیح بدم: third wheel یا چرخ سوم عملا به کسی میگن که برای یه زوج مزاحمت ایجاد میکنه و کلا جاش اونجا نیست)

لیسا از سالن امتحان بیرون اومد و به سمت سالن امتحان PSAT (این امتحان برای سال دومی‌هاست و ازاونجایی که نمره‌های جنی با آمریکا مطابقت نداره مجبوره اول این امتحان رو بده و بعد برای پذیرش دانشگاه و کالج امتحان بده ، من تحقیق کردم گویا برای دانش‌آموز‌های انتقالی از کشور‌های دیگه اینجوریه حالا اگر اشتباه می‌کنم ببخشید) رفت. به دیوار مقابل در سالن تکیه زد و منتظر شد تا جنی بیرون بیاد ، از داخل پنجره نگاهی به داخل کرد تعداد زیادی از دانش‌آموز‌ها باقی نمونده بودن ، جنی دفترچه جلوش رو بست و بعد از تحویل پاسخنامه‌اش به سمت در اومد و به لیسا سلام کرد و پرسید: خیلی وقته اینجایی؟
لیسا با دیدن جنی لبخندی به لبش نشست و گفت: نه نه زیاد نگذشته ، امتحان چطور بود؟
جنی سری تکون داد و گفت: خوب بود ، اکثر چیزا رو بلد بودم و نوشتم
لیسا دست جنی رو گرفت و باهاش همراه شد ، جنی لبخندی زد و گفت: دیگه نمی‌ترسی دیگران ما رو با هم ببینن؟
لیسا ابرو بالا انداخت و گفت: امروز نه ولی از فردا آره
جنی انگشتاش رو قفل انگشتای لیسا کرد و گفت: چون فقط یه ماه مونده تا مدرسه تموم بشه این حرف رو می‌زنی؟
لیسا اخمی کرد و گفت: حتما باید به روم بیاری؟

اون‌ها دست در دست به پارکینگ رسیدن و لیسا دنبال سوئیچش گشت ، لیسا اون روز ماشین آورده بود و این باعث تعجب جنی شده بود چون نمی‌دونست لیسا رانندگی بلده ، جنی مشغول نگاه کردن به لیسایی بود که کاملا سر گم شدن سوئیچش زهره ترک شده بود و داشت وسایل کیفش رو بیرون می‌ریخت شد و متوجه مژه‌ای که روی گونه‌ی لیسا نشسته بود شد و دستش رو روی دست لیسا گذاشت و متوقفش کرد و مژه‌ رو از روی گونه‌اش رو برداشت و روی جیب پشتی جین لیسا دستی کشید و برجستگی سوئیچ رو حس کرد و سوئیچ رو بیرون کشید و گفت: اینجاست
لیسا نفس راحتی کشید و گفت: خدا رو شکر فکر کردم می‌خوای وسط پارکینگ انجامش بدی! اونم زمانی که دارم سر سوئیچ دیوونه‌ میشم
جنی با صدای بلند خندید و گفت: راجع به من چی فکر کردی؟
لیسا به سمت ماشین رفت و با خنده‌ دارترین لحنش گفت: که امروز رئیس بازی داری در‌ میاری که یه جورایی دوست دارم برای تنوع امتحانش کنم
جنی به سمت لیسا دوید و ضربه‌ی آرومی به شونه لیسا زد و گفت: شرم و حیات کجا رفته ، دو هفته پیش بیشتر خجالت می‌کشیدی
لیسا خندید و درب ماشین رو باز کرد و گفت: بپر بالا

جنی سوار شد و لیسا ماشین رو روشن کرد و قبل از حرکت لب‌هاش رو جلو آورد تا جنی اون رو ببوسه و جنی هم این کار رو کرد و بعد از اینکه کمربندش رو بست پرسید: گاهی آرزو میکنم همیشه مثل امروز اینجوری بودیم ، شجاع ، بدون ترس از دیده شدن
لیسا به جلو خیره بود و گفت: آره ولی تو که خانواده‌ات خبر دارن پس چرا می‌ترسیدی توی مدرسه لو بری؟
جنی شونه بالا انداخت و گفت: بابام گفت که اینطوری بهتره ، دردسر کمتری و شانس بیشتری برای قاطی شدن توی این جامعه‌ی جدیدی که بهش وارد شدم دارم
و بعد با شنیدن حرف خودش ، سرش رو ناراحت به پنجره تکیه داد هنوز بعد از اون صحبتی که دو هفته‌ی پیش با پدرش داشت باهاش حرف نزده بود ، لیسا متوجه جنی شد و گفت: حالت خوبه؟ حس می‌کنم مدتیه که ذهنت مشغوله
جنی دستی روی پیشونیش کشید و گفت: چیزی نیست فقط یکم خسته‌ام ، سرم به خاطر امتحانا و یه سری چیزای دیگه خیلی شلوغ بوده ، حس می‌کنم از آخرین باری که یه دل سیر خوابیدم یه ماه می‌گذره
لیسا سر کوچه‌ی جنی وایساد و پرسید: مطمئنی؟ جدیدا یه جوری رفتار می‌کنی حس میکنم یه چیزی سر جاش نیست از دست من که ناراحت نیستی؟
جنی کمربندش رو باز کرد و پرسید: منظورت چیه معلومه که از دستت ناراحت نیستم
لیسا شونه بالا انداخت و از پنجره بیرون رو نگاه کرد و جواب داد: نمی‌دونم یه لحظه باهام می‌خندی و شوخی می‌کنی و همه چیز عالیه ، لحظه‌ی بعدیش توی خودت فرو می‌ری و اخم می‌کنی ، نگرانم می‌کنی
جنی بوسه‌ای به گونه‌ی لیسا زد و گفت: همه چیز مرتبه لازم نیست نگران بشی
لیسا دست جنی رو گرفت و گفت: می‌خوای امشب رو بیای خونه‌ی ما بمونی؟ مامانم قراره مرغ سوخاری درست کنه و مطمئنم از اینکه مهمون داشته باشه خوشحال میشه
جنی دست لیسا رو نوازش کرد و گفت: مطمئن نیستم بخوام دور بر آدما توی جمع باشم
لیسا گونه‌ی جنی رو بوسید و گفت: باشه پس اصرار نمیکنم
جنی درب ماشین رو باز کرد و قبل از پیاده شدن پرسید: سس باربیکیو هم کنارش میذارید؟
لیسا لبخندی زد و گفت: همیشه!
جنی لبخندی زد و گفت: پس باهام بیا ، بذار چندتا وسیله بردارم
جنی درب رو باز کرد و به یکی از مبل‌ها اشاره کرد و گفت: بشین زیاد طول نمی‌کشه
لیسا با شیطنت گفت: نه من میخوام اتاق جنی رو ببینم
جنی پوفی کشید و گفت: بی‌خیال فقط یه اتاق معمولیه
لیسا خودش رو آویزوون جنی کرد و گفت: لطفا؟
جنی نگاهی به جدول روی یخچال که جنی برای تنظیم برنامه‌هاش و هماهنگی با پدرش درست کرده بود انداخت و چک کرد که پدرش کنار نوشته‌ی جنی ، وقت گذروندن با لیسا ، تیک زده باشه و با دیدن جوهر قرمز رنگ مطمئن شد که پدرش تا چند دقیقه دیگه بر‌میگرده و زیرش نوشت : موندن خونه‌ی لیسا
و در حالی که لیسا از پشت بغلش کرده بود به سمت اتاقش حرکت کرد و به دروغ گفت: مامانم زیاد حالش خوب نیست و خوابیده بهتره ساکت باشیم
لیسا اطاعت کرد و راهرو رو بدون سر و صدا طی کرد

How To Murder Your Own Family | JenlisaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora