جنی تمام وسایل مورد نیاز اون روز رو توی کولهاش جا داد و به فریادهای کوما که داشت بهش التماس میکرد بدون اون از خونه بیرون نره بیتوجهی کرد چون این کار هر روزش بود و توجه بهش قرار نبود چیزی رو عوض کنه ، در طرف دیگهی خیابون چارلی کلاه اضافه رو پشت موتورش گذاشت و جلوی خونهی جنی منتظر موند و صبر کرد که جنی خودش رو بالاخره نشون بده ، جنی برخلاف همیشه که لباسهای برند و شیک میپوشید و به طور معقولی آرایش میکرد ظاهر شد کمترین آرایش ممکن رو داشت و یه هودی خاکستری گشاد و معمولی به تن کرده بود ، چارلی با دیدن جنی دست تکون داد و گفت : خوشگل شدی جنی
جنی که متوجه طعنهی چارلی شده بود جواب داد: یه دختر حق داره به خودش استراحت بده !
چارلی خندید و گفت: حالا که داری استراحت میکنی پس بذار من برسونمت ، از مزایای این سواری یه لیوان قهوه توی کافهی کنار مدرسهاس! از اونجایی که با سرویس مدرسه نمیری وقتش رو داری
جنی اول تردید کرد و دست به سینه عقب ایستاد و بعد از کمی فکر کردن گفت: اگه تند بری گازت میگیرم
چارلی خندید و درحالی که کلاه ایمنی رو به سمت جنی میگرفت گفت: قول میدمچارلی با دوتا لیوان قهوه به سمت جنی اومد و پشت میز نشست و گفت ، جنی به قهوهاش خیره موند و بعد از چند ثانیه سوالش رو پرسید: چرا میخواستی با من حرف بزنی؟ لیسا تو رو فرستاده؟
چارلی فورا جواب داد: نه نه لیسا روحش هم از این موضوع خبر نداره
جنی دستش رو زیر چونهاش زد و گقت: پس چارلیِ موتور سوار چی میخواد به من بگه
چارلی به قهوهاش خیره شد و گفت: من فقط نگرانم همین
جنی پرسید: نگران چی؟
چارلی به اطرافش نگاهی انداخت انگار نمیخواست به چشمای جنی نگاه کنه : نگران لیسا ، نگران خودم ، نگرانم که لیسا اینقدر به تو نزدیک بشه که فراموش کنه چارلی وجود داره
پوزخندی زد و ادامه داد: میدونم خیلی بچگانهاس که نگران خودم باشم لیسا اینکارو نمیکنه نه؟
جنی سری تکون داد و گفت: نه بچگانه نیست که نگران خودت باشی ، این نگرانی انسانی ترین احساسیه که یه انسان باید بهش دست بده
جنی جرعهای از قهوهاش خورد و ادامه داد: کنجکاوم بدونم دلیلت برای نگران بودن دربارهی لیسا چیه؟ میترسی قلبش رو بشکنم؟
چارلی شونه بالا انداخت و گفت: نمیدونم ، من دخترای کُرهای زیادی نمیشناسم و صادقانه بگم تو جدا از اینکه جذابترینشونی ممکنه بدجنسترینشون هم باشی
جنی خندید و گفت: بابت صداقتت ممنونم اما بهت قول میدم من از اون دخترای عوضی که مردم رو بازیچهی خودشون میکنن نیستم ، من هم دلشکسته شدم و میدونم چه احساسی داره ، میدونم که چقدر دردناکه پس بهت قول میدم من از اون دخترا نیستم
چارلی سری تکون داد و از قهوهاش خورد بعد از دقیقهای سکوت جنی ادامه داد: اگر هم زمانی دلشکستگی به وجود اومد میخوام بدونی که من توی یه مرحلهای از زندگیمم که نمیدونم باید به چی چنگ بزنم
چارلی پرسید: منظورت چیه؟
جنی جواب داد: یه انسان خیلی راحت خودش رو به همه چیز وفق میده ، اوایل برام خیلی سخت بود عادت کردن به اینکه توی کُره نباشم ، حتی برام سخت بود هوای کانادا رو دم و بازدم کنم اما عادت کردم
چارلی از مکث جنی استفاده کرده پرسید: به چی میخوای برسی؟
جنی با لحنی غم انگیز جواب داد: وقتی زیادی خودت رو به چیزای مختلف وقف بدی از یه جایی به بعد دیگه نمیتونی و شروع میکنی به سقوط کردن ، چارلی من دارم سقوط میکنم و نمیدونم باید به چی چنگ بزنم ، به مدرسهی جدیدم که هیچ ایدهای ندارم که چطور باید نمرههام رو برای یه دانشگاه قابل قبول بالا بکشم؟ به لیسا که با عرض شرمندگی باید بگم نامطمئنترین آدمیه که میشه بهش تکیه کرد که البته نه به خاطر ویژگیهای شخصیتیش بلکه به خاطر اینکه خودش اینقدر توی کاسهاش پره که داره سرازیر میشه ؟ یا باید به خانوادهام که بیخیالش نمیخوام پای خانوادهام رو به این گفت و گو باز کنم
YOU ARE READING
How To Murder Your Own Family | Jenlisa
Teen Fiction[Completed] چرا تا حالا سعی نکردم خانوادهام رو بکُشم؟ این سوالیه که نوجوونهایی مثل لیسا هر روز از خودشون میپرسن. Cover by lisarius