جنی نگاهی به لیسا که رنگ به رخسار نداشت انداخت و سعی کرد روی صداش کنترل داشته باشه و گفت: مَ.... من از پنجره اومدم ، من جنیام
جیسو دست به سینه شد و رو به لیسا کرد و پرسید: این دختر کیه لیسا؟
لیسا دستهاش رو مشت کرده بود و روی هم فشار میداد و سکوت اختیار کرده بود اما جیسو مثل مامورین پلیس درحال بازجویی داشت فشارش روی لیسا رو بیشتر میکرد : چرا ساکتی ؟ این دختر کیه که تو اتاقت وایساده لیسا؟ چرا جوابم رو نمیدی؟ مگه از تو سوال نمیپرسم؟ لیسالیسا فریاد کشید : بسه ! جیسو بسه!
لیسا شانس آورده بود ، مادرش چند دقیقه پیش راهی خونهی خانم لیونبرگ شده بود و کوانپیموک خونه نبود وگرنه عواقب داد زدن سر خواهر بزرگترش جان فرسا بود ، لیسا رو به جنی کرد و گفت: ازت میخوام بری بعدا با هم حرف میزنیم باشه؟
جنی سرش رو پایین انداخت و سعی کرد بدون اینکه با جیسو چشم تو چشم بشه از اتاق خارج بشهجیسو همچنان دست به سینه منتظر جواب بود ، لیسا مشت هاش رو باز کرد نفس عمیقی کشید و گفت: باشه بهت میگم
چند قدم به طرف جیسو برداشت و بهش نزدیک تر شد و ادامه داد: تاحالا شده یکی رو دوست داشته باشی؟ اینقدر زیاد که نخوای ازش جدا بشی؟ ولی تنها کاری که میتونی بکنی تا اون رو توی خودت نگه داری یه بوسه روی پیشونیش باشه؟
جیسو سری تکون داد و گفت: متاسفم لیسا ، گمون نمیکنم
لیسا محکمتر روی حرفش ایستاد و گفت: من دارم جیسو من دارمش
لیسا آهی کشید و ادامه داد: اون جنیعه
جیسو بُهت زده به لیسا خیره شده بود ، هیچ کلمهای از دهانش بیرون ریخته نمیشد سعی داشت حرفهای لیسا رو در خودش هضم کنه ، کم کم کلمات رو پیدا کرد و بریده بریده گفت:اما ... اما اون یه دختره... منظورت چیه؟
لیسا روی تخت نشست و سرش رو پایین انداخت و با صدایی آروم گفت: خودت میدونی منظورم چیه
جیسو اخماش توی هم رفت و گفت: تو چی داری میگی؟ داری میگی تو هم یدونه از اونایی؟ از اونا که به خودشون یه فاز عجیب غریب میگیرن و میگن آها حالا که پسرا برام به اندازه کافی عجیب غریب نیستن برم ببینم میتونم یه دختر تور کنم؟
لیسا به آرومی جواب داد: نه
جیسو پرسید: پس چی؟ میخوای چی بگی؟ میخوای بگی این یه فاز زود گذر نیست؟
لیسا طاقت طاق شد و گفت: جیسو! ما همدیگه رو میبوسیم ،مدام بهش فکر میکنم و هر روزم رو با هدف اینکه خوشحالش کنم شروع میکنم ، توی چند ساعت ندیدنش دلم براش تنگ میشه ، فرقی نمیکنه توی کدوم ساعت روز باشه ، هر ساعتی ، هر روز صبح که میبینمش به خودم میگم لعنتی من چطور موفق شدم ، هر وقت لبخند میزنه به خودم فحش میدم اگه دلیل لبخندش من نباشم ، من اسم این رو "از اون فازا" نمیذارم . جیسو!!! جنی تنها کسیه که میخوام همراهم باشه و دوست ندارم ازش فرار کنم میفهمی چی میگم؟چند ثانیه توی سکوت مرگباری گذشت و فقط جیسو رو به لیسا گفت: من به زمان احتیاج دارم
دست دراز کرد تا دستگیره درب رو بگیره اما لیسا دستش رو گرفت و متوقفش کرد و درحالی که چشماش پر از اشک بود گفت: جیسو! با گفتن این موضوع به مامان و بابا ، به لیست چیزایی که ازش متنفرم ، اسمت رو اضافه نکن . لطفا!
جیسو هم چشماش پر از اشک شد و از اتاق بیرون رفت و معلوم نبود قراره خودش رو توی کدوم اتاق محبوس کنه .
ESTÁS LEYENDO
How To Murder Your Own Family | Jenlisa
Novela Juvenil[Completed] چرا تا حالا سعی نکردم خانوادهام رو بکُشم؟ این سوالیه که نوجوونهایی مثل لیسا هر روز از خودشون میپرسن. Cover by lisarius