part4

1.8K 246 11
                                    

#vampirestory

#part4

چند روزی از وقتی کس تو کلبه قدیمی و عجیب دین زندانی بود میگذشت, دیگه همه چیزو باور کرده بود و حسابی مراقب بود زخمه رو گردنش یا زنجیر محکم و سنگین دور دستش باعث خراش و خون ریزی نشه تا دینو تحریک نکنه, دین بعد از اون شب یبار دیگه کمی از گردن کس خون خورده بود اما اونقدر کس تقلا کرد و با گریه التماسش کرد که رهاش کرد و سعی کرد با مشروب فکر خون رو از سرش بیرون کنه, از همه بدتر نگاهای خیره و عجیب دین حس بدی بهش منتقل میکرد و کستیل حسابی تو نوع رفتارش با دین و موقعیتش سردرگم بود, دین شاید وقتی عصبانی بود یا نیاز به خون داشت یا موقعیت های حساس غیر قابل کنترل و ترسناک بود اما بیشتر مواقع بنظر خونسرد و مهربون بود و این تضاد برای هر کسی گیج کننده بود اما این مدل پرخاش ها جزئی
از وجود و ماهیت دین به عنوان یه خون آشام بود و کس اینو درک میکرد , از طرفی هم کستیل با اینکه نمیتونست فکر فرار رو از سرش بیرون کنه اما با فکر به اینکه اگر موفق بشه و از اونجا بره چه سرنوشتی انتظارش رو میکشه و کجا باید بره باعث میشد اونقدر که باید برای فرار تلاش نکنه.
غلطی روی تخت زد و بلند شد و بی حوصله اطراف اتاق پرسه میزد و دنبال چیزی میگشت که خودش رو سرگرم کنه کمد قدیمی گوشه اتاق رو باز کرد و کمی خرت وپرت هایی که توش بودن رو بیرون ریخت, کلی نوار های کاست قدیمی و یه ضبط کهنه پیدا کرد و سعی کرد یکی از آهنگ ها رو به صدا در بیاره که موفق هم شد, باور نمیکرد صدای پرانرژی و محشر مایکل جکسون درحال پخشه و آهنگ بیلیجین چطور اونو سرزنده کرده , ضبط رو گوشه ای گزاشت و همون طور که از آهنگ لذت میبرد , دوباره با فضولی دنبال وسایل بیشتری گشت که آلبومی که روش اسم سم وینچستر بود رو پیدا کرد و با کنجاوی به عکس های قدیمی نگاه میکرد , دوتا پسر بچه که بنظر کنار والدینشون از تعطیلات لذت میبرد, پسری که تو جشن مدرسه همراه دوستاش بود , دوتا نوجون تو مزرعه و هر چی عکس ها جلوتر میرفتن یکی از پسرا بیشتر شبیه الان دین میشد, اینقدر سرگرم عکسا و صدای گوش نواز مایکل بود که متوجه حضور دین نشد
"نباید بدون اجازه به وسایلم دست بزنی" دین بنظر کمی عصبی بود اما با دیدن صورت معصوم کس و صدای آرامش بخشش آروم گرفت
"متاسفم من فقط... فقط حوصلم سر رفته بود... " کس درحالی که سعی میکرد آهنگ رو قطع کنه گفت و چشم های درشت و آبیش رو به دین که بالا سرش ایستاده بود ,دوخت
"اشکال نداره ... "دین زمزمه کرد و در حالی که نگاهش رو از چشمای کس نمیگرفت آروم بسمتش خم شد و بازوش رو گرفت , از زمین بلندش کرد و اونو به خودش چسبوند بوی خون از زخم نسبتا تازه روی گردنش دین رو بی قرار میکرد, آروم دستش رو روی گردن کس جای نبضش گزاشت و با سرمتی جلو رفت,
کس با فهمیدن منظور دین به سختی کمی خودش رو عقب کشید و با بیچارگی دستای لرزونش رو روی گردنش گزاشت تا مانع دین بشه, اما اینکار دین رو عصبی تر میکرد, به شدت دست کس رو از گردنش جدا کرد و با خشم گفت "فکر میکردم فهمیدی قرارمون چجوریه" جلو رفت و موهای کس رو به طرف مخالف کشید و سرش رو خم کرد تا فضای بیشتری داشته باشه کمی با زبونش گردن کس رو خیس کرد اما درست لحظه ای که میخواست شروع کنه صدای گریه و التماس کس بطرز عجیبی مانعش شد
"خواهش میکنم.... خواهش میکنم... لطفا... این خیلی درد داره.... خیلی درد داره"
دین سرشو بالا آورد وبه صورت خیس از اشک کس که فاصله کمی تا صورتش داشت خیره شد, حسابی بین غریزه و وجدانش گیر کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه, اما چشمای دریایی و معصوم کس بالاخره شکستش داد, کلافه دستی به موهاش کشید و کس رو کمی به عقب هل داد و بی حوصله بیرون رفت,
کس نفس راحتی کشید و آروم همونجا گوشه اتاق تو خودش جمع شد و پاهاش رو تو بغلش گرفت , درست لحظه ای که فکر میکرد اینبارم قسر در رفته دین با جعبه کمک های اولیه برگشت, کلافه از توش کیسه جمع آوری خون و لوله پلاستیکی کوتاهی بیرون کشید و رو به کس گفت
"بلدی با اینا کار کنی؟ "
کس سری تکون داد که دین با خوشحالی ادامه داد
"پس بیا... خواهش میکنم... من بهش نیاز دارم... " کس کمی تو چشمای دین خیره شد و وقتی دید چاره ای نداره وسایل رو از دستش گرفت و سعی کرد با روش مطمئن تر و کم درد تری خونش رو به دین بده , به محض وصل کردن سوزن به رگش آروم گفت
"یکم طول میکشه... " دین با دیدن خونی که به شدت وارد کیسه میشد چشماشو بست تا خودشو کنترل کنه, این خیلی خطرناک بود دین قبلا هم چندباری تو این حالت باعث مردن چندتا آدم بیچاره شده بود, کلافه بلند شد و با گفتن جمله ی"منتظرم " از اتاق بیرون رفت, از پله ها پایین رفت و کلافه دور اتاق پرسه میزد, چشمای آبی کس از جلوی چشماش لحظه ای دور نمیشد, این براش متفاوترین حسی بود که بعد از تبدیل شدن داشته, شاید هم فقط حس نیاز و عطش درونیش بود اما دین رو حسابی سردرگم میکرد, بعد از گذشت مدتی به اتاق کس برگشت و بهش که بیحال گوشه اتاق بود خیره شد ,کس کیسه رو از دستش جدا کرد و به طرف دین گرفت
"پر شد... " دین سریع جلو رفت و کیسه رو از دست کس قاپید و با ولع خون رو سرکشید, این دست خودش نبود, نیازش به خون مثل نیاز ماهی به آب تموم نشدنی بود, وقتی تا قطره آخر خون رو سر کشید و جونی تازه گرفت تازه متوجه شد که کس بیحال و با چشمای بسته گوشه اتاق نشسته و بنظر رنگ پریده تر از همیشه میرسه, جلو رفت آروم بغلش کرد و روی تختش درازش کرد, با دیدن دست خونی کس نفس عمیقی کشید و خودش رو کنترل کرد تا دستش رو به سمت دهانش نیاره و سریع تر پانسمانش کنه, میدونست که نمیتونه تا مدتی از کس خون بگیره اون همین حالا هم بنظر وضع خوبی نداشت و دین میترسید بلایی سرش بیاد.

vampirestoryWhere stories live. Discover now