#part27 🔞🔞🔞چند روزی از برگشتن دین میگذشت و بعد از اتفاقاتی که بینشون افتاده بود دین سعی میکرد رفتارش کس رو حساس نکنه, حس میکرد روزایی که تنها تو جنگل گذرونده خیلی بهش کمک کرده و تسلط خوبی رو خودش پیدا کرده, شبا کس رو تنها نمیزاشت و باز مثل قبل کنارش بود ,اما همیشه مراقب هیوالای نهفته تو وجودش بود که صدمه ای به کس نرسونه,
روی مبل روبروی تلویزیون لمیده بود و بیشتر حواصش به کس بود"بیا دیگه کس فیلم شروع شد"
"اومدم"
کس سریع آبجو ها و بسته پیتزا و تنقلات رو روی میز گزاشت و تو بغل دین لم داد
"راستی گربت چیشد؟ "
"وقتی نبودی اونم گزاشت رفت"
کس با لبای آویزون گفت و نمایشی اخمی کرد
"واقعا؟ "
دین برای چشمای گرد پرسید و به کس که فاصله ای با صورتش نداشت با تعجب نگاه میکرد"آره برگشت به دامان طبیعت ,فکر کنم دوست داشت بره پیش بقیه هم نوعاش "
"چی میگی؟ " دین با خنده گفت و انگشتای کشیدشو تو موهای سیاه و نرم کس فرو کرد و کس رو بیشتر به خودش چسبوند
"آره رفت, واسه خودش آزاده, پنجره آشپزخونه رو باز گزاشتم گاهی میاد پیشم و یه چرخی تو خونه میزنه ,منم بهش غذا میدم "
دین درحالی که آبجوش رو باز میکرد گفت
"پس هنوز میبینیش"کس گاز بزرگی از پیتزاش زد و خیره به صفحه تلویزیون " اوهومی گفت,
دین با اشتها پیتزا میخورد و فیلمی که بنظرش زیاد جالب نبود رو نگاه میکرد , سر کس رو سینش مدام تکون میخورد و دین موهاشو دور انگشتش حلقه میکرد ,احساس بدی دوباره وجودش رو پر کرد و حس کرد باز عطشش به خون داره زیاد میشه, میتونست کم کم صدای قلب کس رو حس کنه, بطری آبجوش رو روی میز گزاشت و نیم خیز شد تا کس سرشو بلند کنه
"چی شده؟ ""من خسته ام میرم بخوابم "
سریع گفت و بوسه ی کوتاهی رو لبای کس گزاشت و به سمت پله رفت که صدای کس باز تو گوشش پیچید
"فیلم نمیبینی؟ ""نه حوصله ندارم"
دین سریع گفت و از پله ها بالا رفت , وارد اتاق خوابشون شد و درو محکم بست, از ته کمدش فلاکسش رو برداشت و بیشترش رو با ولع سرکشید با حس خون تازه تو رگ هاش خودشو رو تخت ولو کرد و نفس راحتی کشید, کم کم داشت چشماش گرم میشد که کس وارد اتاق شد, پلکای سنگینش رو کمی از هم فاصله داد و نگاهی به کس انداخت,
کس درحالی که فقط یه شورت کوتاه و تیشرت گشادی که بلندیش تقریبا هم سطح باکسرش بود به تن داشت ,جلو رفت و کنار دین رو تخت نشست, دین دستش رو پیشنونیش بود و آروم از گوشه چشم بهش نگاهی انداخت , کس خم شد و آروم لبای دین رو بوسید و جلوی صورتش زمزمه کرد
" گفتی حوصله نداری... "
YOU ARE READING
vampirestory
Fanfictionدین یه خون آشام قدرمنده که مدت زیادیه تبدیل شده و از همه فاصله گرفته, تا اینکه یه پسر تنها رو پیدا میکنه تا ازش تغذیه کنه... (براساس خاطرات خون آشام) ✅کامل شده