-هی میشه یه بطری دیگه از این بدی؟
کس برگشت و بدون نگاه کردن به کسی که اینو گفت شیشه خالی رو ازش گرفت و یکی دیگه دستش داد
-بهتره زیاده روی نکنی...
کس گفت و سرشو بالا آورد تا به مشتری افراطیش هشدار بده که با دیدن تیله های سبز آشنایی کمی جا خورد
-هی... سلام...
با ذوق گفت و به ابروی بالا رفته مرد نگاه کرد, از رفتار سردش بنظرش رسید که اون اصلن نمیشناختش پس ادامه داد
-منو یادته؟ دیشب بیرون خونم
مرد بی تفاوت تر نگاش کرد و کس حس معذبی بهش دست داد , با خجالت دستی به موهاش کشید و گفت
-منظورم اینکه ما... قبلا همو جایی ندیدیم؟
+گمون نکنم...
صدای خشک و سرد مرد با لحن بنظر بی تفاوتش بلند شد اما کس بیشتر غم بزرگی رو از پشت لحن سردش حس میکرد ,
-عجیبه... نمیدونم چرا حس میکنم میشناستمت... حتی... گمونم دیشب خوابتو میدیدم...
این بنظر خود کس هم مسخره میرسید که درباره کسی که حتی اسمشو نمیدونه خواب ببینه , اما دین حس کرد انگار بخشی از ضمیر ناخودآگاه کس با دیدنش به تلاطم می افته, بهرحال اون نمیتونست تمام احساس کس رو نابود کنه, لبخندی زد و تا خواست جوابشو بده کسی کستیل رو صدا زد, کس عذرخواهی کوتاهی کرد و از پشت میزش به سمت آخر بار رفت, دین همون طور که مسیر حرکتش رو دنبال میکرد با لبخند محوی روی صندلیش نشست , چند دقیقه ای به کس که با دختر جوونی آخر بار حرف میزد نگاه کرد, کس بنظر گرم صحبت باهاش بود و صدای خندیدنش به گوش دین هم میرسید, دین دیگه داشت مطمئن میشد هر رابطه ای بین کس و اون دختره معمولی نیست , نگاهای خیره و نازو عشوهای بیش از حد دختر برای کس داشت دین رو دیوونه میکرد, دین سعی کرد آروم باشه و خونسردیش رو حفظ کنه اما درست همون لحظه شاهد بوسه تقریبا طولانیشون شد و مات رو صندلیش وا رفت, نفساش به سختی جابجا میشد و حس بدی تک تک سلولای بدنش رو فرا گرفت,
"مگه همینو نمیخواستی دین, اون آزاد و راحت زندگیشو میکنه" , عقلش بهش نهیب زد و ناخودآگاه یاد قولش افتاد, که تا روزی که کس زندست کنارش بمونه و عاشقش باشه,
"تا آخر عمرش از دور نگاش کنم؟... که چطور عاشق یکی دیگه میشه... ازدواج میکنه... بچه دار میشه... "
باحرص از سر جاش بلند شد و به سمت کس و اون دختر که به گرمی باهم حرف میزدن شد
-من یه بطری مشروب دیگه هم میخوام...
عصبی و با لحن تندی گفت و باعث شد کس حواصش از مگ پرت بشه , بلند شد به سمت بار رفت و گفت
-باشه... ولی همین الان یکی بهت دادم...
+لازم نیست دخالت کنی کارتو بکن و پولتو بگیر
کس از لحن تندی که تقریبا سرش داد میزد حسابی جا خورد, قبل از اینکه شیشه رو روی میز بزاره از دستش کشید و دین با دوتا شیشه مشروب بزرگ برگشت تا از بار خارج بشه,
کس سری تکون داد و اصلا متوجه رفتار بد مرد نبود خواست پیش مگ برگرده که صدای عصبی دین تو گوشش پیچید
+لابد خواب اونم دیدی ها؟ مثل من؟
-ببخشید؟
+با همه اینطوری لاس میزنی؟
کس با حیرت به چشمای سبز و عصبی دین نگاه میکرد و از پشت تک تک کلمات عصبیش میتونست بغض و ناراحتی رو تشخیص بده ,قبل از اینکه جوابی پیدا کنه و اصلا درک کنه موضوع چی بوده دین با حرص از بار بیرون رفت و درو بهم کوبید...
YOU ARE READING
vampirestory
Fanfictionدین یه خون آشام قدرمنده که مدت زیادیه تبدیل شده و از همه فاصله گرفته, تا اینکه یه پسر تنها رو پیدا میکنه تا ازش تغذیه کنه... (براساس خاطرات خون آشام) ✅کامل شده