دین با وحشت به سمت کس دوید و چند قدم مونده بود بهش با فریاد ابدان متوقف شد
-یه قدم دیگه جلو بیای میکشمش...ابدان درحالی که چاقوی تیزی زیر گردن کس گزاشته بود فریاد زد,
چشمای دین با حیرت رو بدن زخمی کس بالا و پایین میشد, زخمای عمیقی که سرتاسر بدنش رو پوشیده بود, چشمای و لبهای نیمه باز کس که با دیدن دین ناله ضعیفی از ته گلوش خارج شد
+داری چیکار میکنی ابدان, این پسر هیچ گناهی نداره بهت دروغ گفتن...صدای خنده ابدان تو سقف بلند انبار منعکس شد و با حرص گفت
-معلومه اون کاری نکرده... این پسر نمیتونسته بلایی سر بنی بیاره... حقیقت رو بگو دین چه بلایی سر بنی اومد؟+اون شکارچی بهت دروغ گفته...
دین بلند گفت و سعی میکرد ابدان رو آروم کنه, اما ابدان با حرص چاقوش رو رو گردن کس فشار داد و بلند فریاد زد
-بهم دروغ نگو حرومزاده...دین با دیدن زخم جدیدی که روی گردن کس نشست و خون ملایمی که ازش پایین غلطید با ترس دستای لرزونش رو بالا آورد و عصبی گفت
+باشه... باشه... آروم باش... بهش صدمه نزن-زود باش دین... عشقت از دیشب داره زجر میکشه... حقیقت و بگو و تمومش کنه
دین لحظه سرشو عصبی پایین انداخت و اتفاقی که افتاد رو مرور کرد
+همش یه اتفاق بود ابدان, من رفتم کلبه ...دیدم بنی به کس حمله کرده, داشت میکشتش ابدان, بخدا راس میگم.... میخواست قوی شه تا شکارچیا رو دور کنه, من میخواستم نزارم به کس صدمه بزنه ولی بنی از کنترل خارج شده بود...قطره اشکی با سماجت از گوشه پلک ابدان پایین چکید و با بغض گفت
- تو دوست خودتو کشتی...+همش یه اتفاق بود...
ابدان سری با حرص تکون داد, سریع خم شد کاسه ای که از خون کس پر شده بود رو سر کشید و با چهره ی تغییر کرده ای گفت
- یادت باشه خون عشقت بهم قدرت کشتنت رو داد...
ابدان گفت و چاقوش رو کاملا تو سینه کس فرو کرد,
دین با وحشت به ناله ی بریده کس و صورتش که بیحال به سمتی خم شد نگاه کرد, همه حواصش به کس بود هنوز قدمی به سمتش نرفته بود که ابدان بهش حمله کرد و گردنش رو محکم از پشت گرفت, با دست دیگش چاقویی تو پهلوی دین فرو کرد و دم گوشش گفت
-تو رو از همه قبلیا بدتر میکشمت دین....دین بسختی تقلا میکرد تا کمی نفس بکشه, لحظه ای سرشو جلو برد و به شدت به صورت ابدان که پشت سرش بود کوبید, دستای ابدان دین رو رها کرد و به بینی پر از خونش چنگ زد
-پس دوست داری بازی کنیدین نیم خیز به ابدان که ایستاده بود نگاه کرد و دستی به پهلوی خونیش کشید و نالید
+تمومش کن ابدانابدان پوزخندی زد و چاقوی بزرگ و تیزش رو تو هوا تاب داد و با فریاد به سمت دین حمله کرد, دین سعی میکرد از تمام ضربه های ابدان جا خالی بده , ابدان عصبی و وحشی بود و بی فکر کار میکرد, فقط میخواست دین رو هم بکشه تا آروم بگیره , دین ضربه ای به ساعد ابدان زد و چاقوش رو روی زمین پرت کرد, ابدان با نفرت به دین نگاه کرد و با دستای خالی بهش حمله کرد و با ضربه ای به زخم پهلوش دین رو روی زمین انداخت, روی سینش خم شد و با نفرت گفت
-با همین دندونام گلوتو پاره میکنم....دین سعی میکرد دستای ابدان که با تمام توان به گردنش فشار میاورد رو کمی از خودش دورکنه اما فایده ای نداشت ابدان با خون هایی که خورده بود از دین قوی تر بود , چشماش سیاهی رفت و دستش بیحال کنارش افتاد که متوجه لغزش جسمی شد, دسته چاقوی ابدان که کنارش رو زمین افتاده بود رو محکم گرفت گرفت و بسرعت بالا آوردش, سر ابدان در لحظه ای از بدنش جدا شد و به شدت بالای سرش غلطید, دین باحس بدی بدن ابدان رو از روی خودش کنار زد و چند لحظه ای با دیدن سر جدا شده ابدان مات شد , سرشو چرخوند و با دیدن اون میز لعنتی که کس بهش بسته شده بود بسرعت از جاش بلند شد و به سمت کستیل دوید , چاقویی که تو بدنش فرو رفته بود رو بیرون کشید و باهمون به سرعت کف دستش رو برید و چند قطره از خونش رو تو دهن کس چکوند, با چاقویی که از خون های روش تو دستش سر میخورد تمام طناب های محکم اطراف بدن کس رو پاره کرد و بدن بی جونش رو از روی میز پایین آورد و به آغوش کشید,
سرشو رو سینه کس گزاشت سعی کرد حواصش رو متمرکز ضریان قلبش کنه, با نشنیدن هیچ صدایی قلبش به شدت فرو ریخت, به سینه ی بی حرکتش خیره شد با ناباوری صداش زد
"کس... کس صدامو میشنوی؟ "
دستاشو رو سینه کس قفل کرد و سعی کرد بدنش رو احیا کنه
"کس چشماتو باز کن.... یالا لعنتی.... تو حق نداری... بلندشوووو.... "
اونقدر محکم به سینش ضربه میزد که هر آن ممکن بود قفسه سینشو خورد کنه, اشکاش بی مهابا جاری شدن و رو بدن کس میچکید, با نا امیدی نشست و بلند گریه میکرد, بدن سرد کس رو بغل کرد و سرشو تو گردنش فرو کرد
"متاسفم... "
با هق هق گفت و سر کس رو با ملایمت نوازش میکرد, سر انگشتای لرزونش رو آروم رو گونه کس میکشید و چشمای خیسش صورت سفید و بیجون کس رو تار میدید, با ناباوری صورتش رو که با صورت کس چند سانت فاصله داشت بالا و پایین میبرد و لبهاش هاش تماس های کوتاه و بی حرکتی با صورت کس داشت ,نمیتونست این رو قبول کنه که
کس مرده بود...
YOU ARE READING
vampirestory
Fanfictionدین یه خون آشام قدرمنده که مدت زیادیه تبدیل شده و از همه فاصله گرفته, تا اینکه یه پسر تنها رو پیدا میکنه تا ازش تغذیه کنه... (براساس خاطرات خون آشام) ✅کامل شده