****
:بیارش داخل
صدای عصبی و جیغ ابدان سکوت کلبه قدیمی رو شکست ,سریع در رو باز کرد و درحالی که با پاش در رو نگه میداشت بازوی دیگه دین رو گرفت و با کمک بنی , دین کشون کشون وارد کلبش کردن ,به سمت مبل رفت و با احتیاط درازش کرد:خیلی خون ریزی داره
ابدان در حالی که با نگرانی به خونی که بشدت از شکم دین جاری بود نگاه میکرد گفت ,
دین دندون هاشو از شدت درد بهم میفشرد و سعی میکرد بلند ناله نکنه, اما درد وحشتناکی که تو بدنش میپیچید امونش رو بریده بود, کافی بود چوب بزرگ تو شکمش میلیمتری جابه جا بشه تا دین درد رو تامغز استخونش حس کنه,:باید این چوب لعنتی رو در بیارم
بنی دستای دین رو گرفت و سعی کرد بدنش رو که از درد به خودش میپیچید تو موقعیت خوبی قرار بده: محکم دستاشو بگیر
بلند و عصبی رو به نامزدش که انگار خشکش زده بود گفت و محکم سر چوب رو که از شکم دین بیرون زده بوده گرفت و نگاهی به صورت خیس عرقش که درد رو از بند بند وجودش فریاد میزد انداخت و با صدای لرزونی گفت:طاقت بیار رفیق ...
ابدان کمربند دین رو باز کرد و دولا بین دندوناش گزاشت و محکم دستای دین رو نگه داشت , بنی بلافاصله و بی هوا چوب رو بیرون کشید تا حداقل با تعلل بیجا دین رو بیشتر عذاب نده , با دیدن چوب مخصوص شکار خون آشام ها که از خون دین تیره شده بود فحشی نثار شکارچیا کرد ,
ابدان بسرعت چند تا تیکه پارچه بنظر تمیز رو از آشپزخونه برداشت و محکم رو زخم دین گزاشت,
دین به شدت میلرزید و از درد به خودش میپیچید, حتی نفس کشیدنم براش سخت و دردناک بود و با دستای خونیش دستمال رو به شکمش فشار میداد...:ممکنه ردمونو بزنن و بیان اینجا, انوقت هممونو باهم میگیرن
ابدان با ترس نالید و نگران به بنی نگاه میکرد
:باید برید
دین بسختی نالید:نه دین
بنی با کلافگی سعی میکرد با تمام توانش به رفیق قدیمیش کمک کنه و تنهاش نزاره:باید برید ...برید حواسشون و پرت کنید.... اگه بیان اینجا هممونو میکشن
دین نگران و بریده بریده حرفشو زد و دعا میکرد بنی حرفش رو درک کنه چون توان اصرار بیشتر رو نداشت و میدونست موند بنی چقد اوضاع رو بدتر میکنه....بنی سری با مخالفت تکون داد ,خوشبختانه ابدان منطقی تر بود و شرایط رو درک میکرد پس با کلافگی نالید
:اون راست میگه بن, اون لعنتیا تونی رو کشتن , درسته خوب چهره دین رو ندیدن ولی تا وقتی میدونن یه خون آشام دیگه هم هست از اینجا نمیرنبنی میدونست موندن همشون تو این کلبه که هر شکارچی رو به طرف خودش جلب میکنه خطرناک ترین کار ممکنه اما از طرفی هم میدونست که دین با این وضعیت دووم نمیاره مگر اینکه بتونه براش خون انسان جور کنه پس تصمیم گرفت بره و بعد از دور کردن شکارچیا کمی خون براش گیر بیاره, دست دین و محکم گرفت و با نگرانی گفت
:طاقت بیار رفیق, میریم ردمونو بپوشونیم و به محض اینکه بتونیم برمیگردم ...
دین از بین پلک های سنگینش تصویر تار ابدان و بنی که از کلبش بیرون میرفتن رو دنبال میکرد و بسختی سعی کرد رو مبل بشینه, دستش رو روی زخم عمیقش گزاشت و سعی کرد از جاش بلند شه, قدم های سنگین و نامتعادلش رو به سمت اتاق کس کشید, اون الان اصلا تو وضعی نبود که به وضعیت کس فکر کنه و باید حداقل کمی خون مینوشید تا بتونه زنده بمونه, بسختی قفل درو باز کرد و درحالی که تلو تلو میخورد وارد اتاق کس شد, کس که تا الان نمیدونست با شنیدن صدای آدمای غریبه باید چه واکنشی داشته باشه و با خودش درگیر بود با دیدن وضع دین ناخودگاه با وحشت عقب رفت ,
دین درحالی که بسختی بسمتش میرفت و دندون های نیشش کاملا مشخص بود زمزمه کرد"بیا اینجا... خواهش میکنم... خون... من به خونت نیاز دارم... "
کس با وحشت خودشو عقب میکشید و حسابی ترسیده بود میترسید اینبار دیگه دین بهش رحم نکنه و تا قطره آخر خونش رو بخوره , با وحشت خودشو به کنج دیوار چسوبند و با درموندگی به دین که به سمتش میومد خیره شد, اما دین قبل از اینکه بتونه کس رو لمس کنه از شدت ضعف و خون ریزی رو زمین افتاد و از حال رفت,کس کمی با بهت به پیکر زخمی و بیجون دین خیره شد از اینکه بهش نزدیک بشه حسابی وحشت داشت اما با دیدن کلید های تو دستش, آروم جلو رفت و دست لرزونش رو به سمتش دراز کرد, میترسید دین یهو دستش رو بگیره ,لحظه ای تردید کرد اما تو یه حرکت کلید رو از زیر انگشت های دین بیرون کشید و متوجه شد اون واقعا حالش بدتر از اونیه که بخواد بهش حمله کنه, کلید هارو به سرعت امتحان کرد و بالاخره زنجیر رو از دستش باز کرد و گوشه ای انداخت, درحالی که نمیتونست چشمای وحشت زدش رو از دین بگیره از کنار دیوار , اتاق رو دور زد و سریع از اتاق بیرون رفت, لحظه ای برای کمک به دین تعلل کرد اما با سرعت از کلبه عجیب دین بیرون زد و تا جایی که میتونست ازش دور شد...
YOU ARE READING
vampirestory
Fanfictionدین یه خون آشام قدرمنده که مدت زیادیه تبدیل شده و از همه فاصله گرفته, تا اینکه یه پسر تنها رو پیدا میکنه تا ازش تغذیه کنه... (براساس خاطرات خون آشام) ✅کامل شده