his face...

2.8K 197 10
                                    


#if_i_had_you
#zayn
دفترمو از جیب پیشبند مشکی کافه در آوردم و مشغول  نقاشی کردن شدم تا سفارش مشتری آماده بشه.تا وقتی سر آشپز صدام کنه صورت دختر کوچولویی که سر میز نشسته بود اتود زدم
اینجا هر روز کلی آدم با قیافه های مختلف میومدن که بعضیاشون و دوست داشتم بکشم
وقتی صدام کردن دفتر و مداد و دوباره تو جیبم گذاشتم و سفارشا رو گرفتم که ببرم سر میز...دختر کوچولو انگار حوصلش سر رفته بود
فنجونای قهوه رو گذاشتم روی میز
_ب...بفرماایید
بستنی رو گذاشتم جلوی دخترک
_ب...برای...خ...خ...خانوم.کو...چولو
بهش لبخند زدم و جواب منو مودبانه با یه لبخند داد و بعد درحالی که چشاش برق میزد به جون بستنی افتاد
از خستگی پاهام بی حس شده بودن...امروز خیلی شلوغه و انگار قرار نبود طعتیل کنیم
سمت میزی که کنار پنجره ی بزرگ کافه بود رفتم...یه مرد جوون و یه پسر کوچولو...من بچه ها رو دوست دارم
_شب...ب..بخیر...چ.چی..میل...دا..دارین؟
مرد به صورتم خیره شد...و شت...از اون صورتایی بود که باید ساعت ها تو دفترم مشغولش میشدم تا نگهش دارم،،،احتمالا توجهش به لکنتم جلب شده بود
_پاستای پستو و سوپ لطفا
پسر کوچولو سعی کرد یکم از میز بالاتر بیاد چون واقعا کوچولو بود
_من سوپ دوست ندارم ددی😒
_نه عزیزم تو سرماخوردی و فعلا چیزی جز سوپ و شیر گرم نمیتونی بخوری...وقتی خوب شدی میتونی هرچی دلت خواست بخوری پسرم
لب و لوچه ی پسر کوچولو آویزون شد و به طرز کیوتی قهر کرد
_قو...قول...م..میدم...خ..خ.خوشمز.ه...باشه.. ک..کوچولو
نگاهی بهم انداخت
_هیچ سوپ خوشمزه ای تو دنیا وجود نداره
_و...ولی...سو...سوپی...که...م.ما...د.درست..میک...میکنیم...یه...س..سوپ...ج.ج.جادوییه
چشاش گرد شد و آرنجشو گذاشت رو میز و سرشو تکیه داد بهش و به من نگاه کرد
_خوب...فکر کنم بخورمش...اگه واقعا جادویی باشه
چشمکی بهش زدم
_ز..زود...خ.خ.خوبت.م.میکنه..قو.قول..مید...میدم
سفارششون زود آماده شد و خودم براشون بردم...اونا داشتن حرف میزدن که با دیدن من حرفشون و یادشون رفت و منتظر شدن تا غذا شون و تحویل بدم...بشقاب پاستا رو رو میز گذاشتم
_ب...بفرمایید
و بعد بشقاب سوپ
_س...سوپ...ج.جادو...جادویی
با کنجکاوی نگاهش کرد و قاشقش و برداشت و سوپ و هم زد...مقدار خیلی کمی تو قاشق ریخت و مزه کرد بعد با اشتها شروع به خوردن کرد
بعد از پرسیدن این که چیزی لازم دارن یا نه رفتم سر یه میز دیگه ولی دائم حواسم به اون میز کنار پنجره پرت میشد.
من الان دفتر و مداد طراحیم و میخواستم و این که اون یه گوشه بشینه و من بکشمش تو دفترم.
...........
وسایل و کاپشنمو پرت کردم رو تخت و رفتم سمت میزم تحریر کوچولویی که مکان مورد علاقم بود.اون وقت بزرگ ترین دفتر طراحیم که سایز آ سه بود برداشتم و چراغ مطالعه رو روشن کردم.
صورت قشنگی که میخواستم بدای همیشه تو دفترم نگه دارم و شروع کردم به کشیدن
#imagine
#setti

سلام گایز
ستی هستم و اینکه تازه شروع کردم و لطفا بم انگیزه بدین برای ادامه😁
بوس به کله هاتون😚

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now