چه هوای خوبی است امروز
چنان خوب است که نمیدانم
چای بنوشم یا خودم را دار بزنم!؟- آنتون چخوف -
__________________________________
-و كات!
صداي كارگردان شنيده شد.صداي بوق كوتاهي اومد و سر و صداها شروع شدن.
مردم به اين طرف و اونطرف ميرفتن و هر كودوم كاري براي انجام دادن داشتن.
جنسن و جرد رفتن يه سمت ديگه و ميشا رفت سراغ آيينه گريم و روي صندلي نشست.
ساشا وقتي ديد ميشا اونجا نشسته رفت سمتش و يه دستمال مرطوب از توي جعبه اش بيرون كشيد.
-هي ميشا...صحنه خيلي خوبي بود.
ساشا با لبخند گفت.ميشا هم لبخند زد و سرشو تكون داد:ممنون ساشا...
ساشا مشغول پاك كردن كرم پودر از روي صورت ميشا شد.
-فردا و پس فردا بيكاري درسته؟
ساشا در حالي كه مشغول تميز كردن صورت ميشا بود گفت.-آره...اين دو روز فيلمبرداري ندارم.
ميشا جواب داد.-ميشيني تو خونه و...هيچ كاري نميكني...؟دوباره؟
ساشا گفت.-نه ساشا...من نميشينم تو خونه...
ميشا جدي گفت.ساشا سكوت كرد و منتظر شد ميشا حرفش رو ادامه بده.
-من ميخوابم.
ساشا خنديد و دستمالي كه حالا به رنگ كرم در اومده بود رو روي ميز گذاشت و به ميشا نگاه كرد:پس...پنجشنبه ميبينمت.
ميشا از روي صندلي بلند شد و سرشو تكون داد:ميبينمت.
اون رفت سمت اتاق تعويض لباس و درش رو باز كرد.
باروني و كت مشكي رو سريع و با كلافگي از تنش بيرون آورد.
از اينكه توي اين گرما بايد سه لايه لباس ميپوشيد متنفر بود.
داشت دكمه هاي لباسش رو باز ميكرد كه در باز شد.
برگشت سمت در.جنسن بود.
-هي جنسن...
-اوه...هي ميشا.
جنسن گفت و كت اش رو در آورد.
-فكر كردم قراره بعد از ناهار بازم فيلمبرداري داشته باشي؟
ميشا در حالي كه داشت لباسش رو در مياورد گفت.جنسن از راحتي بيش از حد ميشا،توي در آوردن لباسش تعجب كرد اما چيزي نگفت.
-آره اما...اين گرما داره اذيتم ميكنه...گفتم حدااقل دو تا از لباس هام رو در بيارم.
جنسن گفت و آستين بلند چهار خونه ايي كه روي تيشرت چسبونش پوشيده بود رو در آورد.
YOU ARE READING
"the star of my heart"[cockles]
Fanfictionخوب گوش هات رو باز كن و ببين بهت چي ميگم...ميدوني معني اين قرارداد چيه؟معنيش اينه كه من تو رو خريدم،من صاحب تو ام...حالا تو هم بهتره به حرف صاحبت ات گوش كني،چون كالينز،تو هنوز عصبانيت منو نديدي! ______________________________________ فن سريال سوپرنچ...