شاید خدا خواسته است ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را!
به این ترتیب وقتی او را یافتی، بهتر میتوانی شکرگزار باشی!- گابریل گارسیا ماركز -
________________________________
ميشا،صبح روز بعد با درد وحشتناكي توي سرش بيدار شد.سرشو با دست گرفت و آهي كشيد.
چشم هاش رو باز كرد و به اطرافش نگاه كرد.اينجا اتاقش نبود.
پس اون كجا بود؟
ديشب با جنسن رفتن توي بار طبقه بالا نشستن،شروع كردن حرف زدن،ميشا بيشتر و بيشتر از بطري ودكا ميخورد و...
دن!
ميشا درباره دن حرف زده بود.
اون گفته بود كه جنسن و جرد تركش ميكنن؟
-اوه نه...اوه خداي من!
ميشا دستشو گذاشت روي صورتش و با خجالت گفت.حالا چطوري ميتونه از اين به بعد با جنسن رو به رو بشه؟
شايد ميتونست از پنجره فرار كنه،هر چي پول توي حساب بانكيش هست برداره و بره...مكزيك.
اونجا كسي نميشناختش.
اون كاملا ميتونست يه زندگي جديد براي خودش درست كنه.
حتي شايد ميتونست توي فيلم هاشون هم بازي كنه.مگه زبونشون چقدر سخت بود؟
توي همين افكار بود كه در اتاق باز شد.
خدمتكاري كه ديشب در رو براش باز كرده بود وارد اتاق شد.
ميشا دستشو از روي صورتش برداشت و روي تخت نشست.
-صبح بخير آقاي كالينز.
ميشا سرشو تكون داد و چشمشو ماليد:صبح بخير.
خدمتكار يه دست لباس تميز،با دو تا حوله روي تخت،كنار ميشا گذاشت:آقاي اكلس گفتن ممكنه بخوايد دوش بگيريد.حموم ته سالن هست.
ميشا سرشو تكون داد و لبخند زد:ممنون.
خدمتكار گفت:اگه چيزي نياز داشتيد،من طبقه پايينم.
اون گفت و رفت بيرون.ميشا نگاهي به تيشرت خاكستري رنگ و جين همرنگ تيشرت انداخت.
حس عجيبي بهش دست داد وقتي احساس كرد جنسن بهش اهميت ميده.
يا شايد هم اين كارو از روي دلسوزي كرده بود؟
ميشاي بيچاره...همسرش ولش كرده و اون مثل دختر كوچولو ها هنوز باهاش كنار نيومده.
YOU ARE READING
"the star of my heart"[cockles]
Fanfictionخوب گوش هات رو باز كن و ببين بهت چي ميگم...ميدوني معني اين قرارداد چيه؟معنيش اينه كه من تو رو خريدم،من صاحب تو ام...حالا تو هم بهتره به حرف صاحبت ات گوش كني،چون كالينز،تو هنوز عصبانيت منو نديدي! ______________________________________ فن سريال سوپرنچ...