شانزده

1.1K 173 110
                                    

هرکسی اشتباهاتی می کند؛زندگی همین است ولی عاشق بودن هیچ وقت اشتباه نیست.

- رومن رولان -
________________________________
جنسن چشم هاش رو باز كرد و اولين چيزي كه جلوش ديد صورت ميشا بود.

اون چشم هاش رو بسته بود و خواب بود.

جنسن لبخند زد.

اين اولين بار بود كه توي آپارتمان ميشا از خواب بيدار ميشد و دوست داشت اين اتفاق بيشتر بيوفته.

ولي ميدونست كه نميشه.

اون به ميشا نگفته بود اما خيلي درباره ناتر نگران بود.

حتي قبل از ماجرايي كه چند روز پيش توي تورنتو افتاده بود.

چرا ناتر بعد از چند ماه بايد اون حرف ها رو بزنه؟

اينكه جنسن و جرد از ماجراي پنل خبر داشتن؟

اگه درباره جنسن و ميشا فهميده باشه چي؟

غير از اين بود كه ناتر ميخواست جنسن و ميشا رو از هم دور نگه داره؟

و قضيه ترسناك تر اين بود كه الان يك هفته بود كه از سفرشون به تورنتو گذشته بود و خبري از ناتر نبود.

نه حتي يه زنگ كوچيك.

اين يعني اينكه فكر هايي تو سرشه و جنسن ميدونست خوب نيستن.

-انقدر بهم زل نزن...
ميشا بدون اينكه چشم هاش رو باز كنه گفت.

جنسن خنديد و گفت:از كجا فهميدي؟

-ميفهمم وقتي بهم زل ميزني.
ميشا لبخند زد.

جنسن كمي خودش رو جلوتر كشيد و پيشوني ميشا رو بوسيد:ولي...تو خيلي خوشگلي.

ميشا آروم خنديد و چشم هاش رو باز كرد:صبح بخير.

جنسن رفت سمت لب هاي ميشا تا ببوستشون كه ميشا عقب كشيد:مسواك نزدم.

جنسن سرش رو تكون داد:منم همينطور...بيا اينجا.

اونا همديگرو بوسيدن.

وقتي از هم جدا شدن جنسن سرش رو تكون داد:نه...درست ميگي فكر كنم دو تامون احتياج داريم مسواك بزنيم.

ميشا خنديد و از روي تخت بلند شد.

جنسن هم بعد از ميشا بلند شد و هر دو با هم به سمت دستشويي رفتن.

ميشا يه مسواك تميز از توي كمد داخل آيينه بيرون آورد و به جنسن داد.

مسواك خودش رو هم برداشت و بعد از خمير دندون زدن بهش،مشغول مسواك زدن شد.

جنسن هم بعد از ميشا شروع كرد.

-ميدوني...تو فكر بودم از اينجا برم.
ميشا گفت و از تو آيينه به جنسن نگاه كرد.

"the star of my heart"[cockles]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang