بيست و هفت

928 141 58
                                    

به لب­هایت خوار و خفیف کردن نیاموز که برای بوسیدن آفریده شده ­اند!

- ویلیام شکسپیر -

سلام سلام!
ببينيد كي با يه پارت جديد برگشته!
درست حدس زديد نويسنده محبوبتون😂
كامنت بذاريد عمو خوشحال بشه😗❤️
________________________________

صداي موسيقي تمام كلاب رو پر كرده بود و تقريبا هيچ صدايي به صداي ديگه نميرسيد.

دن شات خالي اش رو كوبيد روي ميز و قيافه اش رو از مزه زننده مشروبش توي هم كرد.

-يكي ديگه؟
متصدي بار ازش پرسيد.

دن به دختر نگاه كرد و سرش رو تكون داد:آره...چرا كه نه؟!...براي چي بايد هوشيار بمونم؟!من دوباره خراب كردم...مثل هميشه خراب كردم...من دوستش داشتم و بهش خيانت كردم...دوباره و دوباره...ميدوني...حتي اوايل قرار گذاشتنمون هم تا سه،چهار ماه با يكي ديگه هم قرار ميذاشتم...ولي...ولي ميشا فرق ميكرد...اون...

حرفش با فرود اومدن يه شات مشروب روي ميز قطع شد.

دختر بهش نگاه كرد:چيزي گفتي؟!

دن متوجه شد تمام اون مدت داشته با خودش حرف ميزده.

به معني نه سرش رو تكون داد.

مهم نبود كسي به حرف هاش توجهي ميكنه يا نه،اون فقط ميخواست حرف بزنه.

با،يا بدون شنونده.

پس ادامه داد:من دوستش دارم...واقعا...دارم!پس مشكلم چيه؟چرا نميتونم فقط با اون باشم؟

به مردي كه بغل دستش بود نگاه كرد و خنده ايي مستانه سر داد:چقدر همه چي آسون تر ميشد اگه يه ازدواج روشنفكرانه داشتيم مگه نه...؟هر وقت كه ميخواستيم با هر كي كه ميخواستيم ميخوابيديم.

مرد بهش نگاهي انداخت.اون حتي مست تر از اين بود كه بفهمه دن داره درباره چي حرف ميزنه.

اخم كرد و به سختي از جاش بلند شد:خفه شو...رفيق...

و به تلو تلو خوران از دن دور شد.

دن با بي تفاوتي شونه اش رو انداخت بالا و دوباره شات اش رو خالي كرد.

سرش رو برگردوند و به مرداي رقصنده ايي كه توي چند قفس،وسط كلاب بودن نگاه كرد.

چشماش با حرص بدن بي نقصشون رو از بالا تا پايين چك ميكرد.

با خودش فكر كرد:مشكلت چيه؟تو اومدي اينجا و داري به خاطر ميشا مشروب ميخوري و هنوز چشمت به پسراي ديگه اس؟

"the star of my heart"[cockles]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant