بيست و يك

885 129 29
                                    

همیشه اندکی دیوانگی در عشق هست اما همیشه اندکی منطق هم در دیوانگی هست!

- فریدریش نیچه -
________________________________

جرد به خودش تو آيينه نگاه كرد و براي چندمين بار يقه صاف كت اش رو مرتب كرد:خوبه؟

جنسن خنديد و سرش رو تكون داد:عاليه جرد...لازم نيست نگران چيزي باشي.همه چي بدون اشكال پيش ميره.

جرد برگشت سمت جنسن و لبخند زد:ممنون.

بعد رو به روي جنسن نشست:هي...خودت چطوري؟

جنسن سرش رو تكون داد:نه نه نه.امشب درباره توئه نه من.باشه؟

جرد خنديد:انگار نه انگار كه ميخواي امشب از آريل خواستگاري كني.

جنسن هم خنده آرومي كرد:باور كن اگه ميتونستم هيچ وقت انجامش نميدادم.

جرد سرش رو تكون داد:ميدونم.

صداي در اومد و ميشا وارد شد.

جرد بهش نگاه كرد:ساقدوشي كه دير ميرسه!

ميشا با كلافگي سرش رو تكون داد:ببخشيد دير شد.تا همين يك ساعت پيش داشتم وسايلم رو ميبستم.

جرد از جاش بلند شد و لبخند زد:عيبي نداره مرد.

ميشا لبخند زد و رفت سمت جرد:واو تو رو نگاه كن.
بعد بغلش كرد.

جرد هم ميشا رو بغل كرد.

وقتي از هم جدا شدن ميشا به جنسن نگاه كرد و لبخند كمرنگي زد:هي...جنسن.

جنسن از جاش بلند شد:هي.

بعد به جرد نگاه كرد:خب...اگه مشكلي نيست،من برم؟

جرد سرش رو تكون داد:آره...ممنون مرد.

جنسن سرش رو تكون داد و بدون اينكه به ميشا نگاه بكنه از در بيرون رفت.

ميشا با نااميدي آهي كشيد و به جرد نگاه كرد:از وقتي بهش گفتم ميخوام برم جواب مسيج هام رو نميده.

جرد برگشت سمت آيينه و كراواتش رو صاف كرد:مگه...بهش مسيج ميدادي؟

ميشا سرش رو تكون داد:چرا ندم؟

جرد دوباره برگشت سمت ميشا:خب...شما بهم زديد درسته؟

ميشا سرش رو به علامت مثبت تكون داد:آره...ولي نه با شرايط خوب.وقتي از خونه اش رفتم ناراحت بود...دو تامون بوديم.فقط ميخواستم ببينم چطوره.

جرد گفت:خب...الان كه اينجاست.

ميشا تك خنده ايي كرد:آره!حتي بهم نگاه هم نكرد.

جرد شونه اش رو انداخت بالا و چيزي نگفت.

ميشا با تعجب خنديد:فكر كردم الان يه سخنراني طولاني درباره اينكه بايد برم و باهاش حرف بزنم بهم تحويل ميدي.

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now