نوزده

908 126 84
                                    

ماجراهای احساسی،خطرناک‌تر از جنگ هستند!
در نبرد آدم يک‌بار بیش‌تر کشته نمی‌شود؛ولى در عشق چندين بار...!

- اریک امانوئل اشمیت -

پ.ن:ديشب بالاخره بعد از كلي فشار آوردن تونستم بنويسم!
_______________________________
-تو...چي؟!
ميشا طوري پرسيد كه انگار حرف جنسن رو نشنيده.

شايد هم نميخواست كه بشنوه.

جنسن نفسش رو با كلافگي بيرون داد و از تخت بيرون اومد:مجبورم نكن دوباره تكرارش كنم.

ميشا هم خودش رو از تخت كشيد پايين:ولي...نميشه...نبايد كه بشه جنسن!

قبل از اينكه جنسن چيزي بگه جرد در رو باز كرد:هي...زود باشيد ديگه...
اما وقتي قيافه اون دو نفر رو ديد حرفش نصفه موند:چي شده؟!

ميشا رو به جنسن كرد:ولي ناتر نميتونه همچين كاري بكنه.

جنسن سرش رو تكون داد: با قرار دادي كه چند ماه پيش امضا كرديم ميتونه...خودت كه يادته ما با هم ميمونيم ولي ناتر تمام قرار هامون رو تنظيم ميكنه.

جرد اخم كرد:شما واقعا همچين قراردادي باهاش بستيد؟

جنسن به جرد نگاه كرد:چاره ديگه ايي هم داشتيم؟تنها راهي بود كه ميتونستيم بي دردسر...يا...با دردسر كمتري با هم باشيم.

-اوه آره...چقدر هم كه بي دردسره.حالا تو بايد باهاش نامزد كني و احتمالا بعد از نامزدي هم قراره باهاش زندگي كنه.محشره!
ميشا با بد خلقي گفت و روي لبه تخت نشست.

-تو...قراره با آريل نامزد كني؟
جرد پرسيد.

جنسن سرش رو آروم تكون داد و بعد گفت:در واقع...وقتي برگشتيم ونكوور بايد باهاش زندگي كنم...

ميشا پوزخند عصبي زد و سرش رو با كلافگي تكون داد:الان...فقط بايد تنها باشم.
و بعد از بلند شدن از روي تخت و پوشيدن شلوار و تيشرتش،از در بيرون رفت.

جنسن خواست بره دنبالش كه جرد جلوش رو گرفت:بذار تنها باشه.

جنسن نفسش رو با كلافگي بيرون داد:منم به اندازه اون از اين وضع متنفرم مرد...ولي چيكار ميتونيم بكنيم؟

-اين وضعيت خيلي بهم ريخته است و كاري نيست كه بتونيد درباره اش بكنيد ولي...تو اين مدت بايد بيشتر از هميشه پيشش باشي...بايد بدونه كه هنوز دوسش داري حتي اگه قرار باشه با يكي ديگه زندگي يا نامزد بكني.
جرد گفت.

جنسن با گيجي اخم كرد:اوه بيخيال...اون ميدونه كه من از آريل خوشم نمياد.از چي بايد نگران باشه؟

"the star of my heart"[cockles]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt