اگر کسی را خیلی خوب نشناسی،
میتوانی عاشقش شوی !- چارلز بوکوفسکی -
________________________________
-يك...دو...سه...آها...عالي شد.
مرد گفت و وقتي جنسن و ميشا از هم جدا شدن گوشي جنسن رو بهش برگردوند.هر دو از مرد تشكر كردن.
ميشا سرش رو بالا گرفت و به برج نقره ايي بالاي سرشون نگاه كرد:مرد...اولين باره كه ميام اينجا و فقط يه هاله از برج ايفل ميبينم؟اين منصفانه نيست!
-حدااقل تو هاله اش رو ميبيني...من كه نميتونم هيچي ازش ببينم!
جنسن گفت.ميشا با جنسن نگاه كرد:چي داري ميگي؟
جنسن ابرو هاش رو انداخت بالا:تنها چيزي كه ميبينم فقط تو هستي عزيزم.
گفت و بوسه ايي روي گونه ميشا گذاشت.
-اوه بس كن...
ميشا با خجالت و بدخلقي گفت و دست جنسن رو كشيد.جنسن آروم خنديد و همراه ميشا راه افتاد.
شنبه بود و خيابون هاي پاريس نسبتا شلوغ بودن.
-ميخوام برم هتل.
ميشا گفت.-باشه...چطوره اول يه چيزي بخوريم و بعد برگرديم...هم؟!
جنسن جواب داد.ميشا با كلافگي سرش رو تكون داد:نه...بيا از همونجا يه چيزي سفارش بديم.باشه؟
-هر طور تو بخواي.
جنسن گفت و دستش رو براي يه تاكسي تكون داد.اونها توي ماشين نشستن و جنسن به راننده گفت كه كجا ميخوان برن.
ميشا چشم هاش رو بست و سرش گذاشت روي شونه جنسن.
-هي...همه چي مرتبه؟
جنسن نگاهي به ميشا انداخت.ميشا سرش رو به علامت تاييد تكون داد:آره فقط...
يه كم مكث كرد و بعد ادامه داد:مهم نيست.
-معلومه كه مهمه...چيزي اذيتت ميكنه عزيزم؟چيزي نياز داري؟
جنسن گفت.-نه نه...همه چي خوبه...
ميشا بالاخره چشم هاش رو باز كرد و ادامه داد:فقط...كلافه ام...همه چي تاره...دارم...ديوونه ميشم.
جنسن با ناراحتي براي چند ثانيه كوتاه چشم هاش رو بست:ميدونم...
بعد صورتشو نزديك صورت ميشا گرفت و ادامه داد:ولي به اين فكر كن كه شايد حتي...تا چند هفته ديگه دوباره مثل قبل ميشي...فكر كن كه رابطه مون رسمي ميكنيم و توي آرامش با هم زندگي ميكنيم.
ميشا لبخندي زد و دوباره چشم هاش رو بست.
-ميتونم تصورش كنم...
گفت و سرش رو گذاشت روي شونه جنسن.
YOU ARE READING
"the star of my heart"[cockles]
Fanfictionخوب گوش هات رو باز كن و ببين بهت چي ميگم...ميدوني معني اين قرارداد چيه؟معنيش اينه كه من تو رو خريدم،من صاحب تو ام...حالا تو هم بهتره به حرف صاحبت ات گوش كني،چون كالينز،تو هنوز عصبانيت منو نديدي! ______________________________________ فن سريال سوپرنچ...