هفده

1K 149 101
                                    

اما اگر هیچ چیز نتواند مارا از مرگ برهاند لااقل "عشق" از زندگی نجاتمان خواهد داد!

- پابلو نرودا -

پ.ن:اين پارت مورد علاقه منه.با كامنت بتركونيد ها

بوس بوس

-مري-
_______________________________

-فقط دو دقيقه ديگه به لحظه جادويي سال نو مونده.بارش برف از همين چند روز پيش توي بيشتر شهر هاي كانادا شروع شده و به نظر مياد كه...

ميشا رفت سمت كنترل و صداي تلوزيون رو بست.

نفسش رو داد بيرون و از پنجره بيرون رو نگاه كرد.

برف،چند ساعتي ميشد كه داشت مي باريد و احتمالا روي زمين رو پر كرده بود.

دو دقيقه به سال نو مونده بود و تنها كسايي كه توي آپارتمان ميشا حضور داشتن خودش و خب...درخت كريسمس اش بود.

ميشا بيشتر توي مبل اش فرو رفت و بدون اينكه براش مهم باشه مجري برنامه چي داره ميگه به صفحه تلوزيون خيره شد.

فكر ميكرد امسال كه با جنسنه كريسمس اش فرق كنه اما اينطور نبود.

جنسن بايد امسال كريسمس رو توي خونه آريل ميموند و جرد جِنيو هم بايد توي خونه خودشون ميموندن.

براي همين ميشا دوباره تنها بود.

صداي مسيج گوشيش اومد.

جنسن:هي...چطوري؟

ميشا:هي.
ميشا:خوبم ؛)

جنسن:كاش الان پيشت بودم...اينجا افتضاحه.

ميشا:منم اينجا خيلي تنهام.

جنسن:فردا اول صبح ميام اونجا.قول ميدم.

ميشا:منم اينجا منتظرم!

ميشا دوباره گوشيش رو قفل كرد و به تلوزيون نگاه كرد.

مجري داشت شمارش معكوس ميكرد.

ميشا صداي تلوزيون رو بيشتر كرد.

-هشت...هفت...شش...پنج...چهار...سه...دو...يك!

دو طرف مجري،بمب هاي كاغذي منفجر شدن و مجري گفت:سال نو مبارك! ٢٠١٠ قراره سال عالي بشه...اينو مطمئنم!

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now