پنج

1.5K 241 231
                                    

در این جهان زندگی کردن کار خسته کننده‌ای است.هر وقت دور و برت را نگاه می‌کنی، همیشه کسی هست که بخواهد حالت را بگیرد، آن هم بدون هیچ دلیلی.

- چارلز بوکوفسکی -
________________________________

"شش ماه  بعد"

-سلام...من سارا هستم.

-هي سارا...
جنسن ميكروفون رو به دهنش نزديك كرد و گفت.

-سوال من از جرد و جنسن هست...ميخواستم بدونم اولين باري كه ميشا رو ديديد درباره اش چه فكري ميكرديد؟

ميشا،جنسن و جرد با خنده به هم نگاه كردن.

جرد ميكروفون رو آورد بالا:خب...ما اينو به خود ميشا هم گفتيم و فكر نكنم به خاطر اين حرف ازم دلخور شه.

ميشا خنديد.

جرد ادامه داد:اولين بار كه ميشا رو ديديم اون اومد توي اتاقكمون و من و جنسن هيچ ايده ايي نداشتيم كه اون كيه.

جنسن با لبخند سرشو تكون داد.

-بعد اون مثل يه فن بهمون سلام كرد:سلام...آم...من...ميشام...ام...ام...ميشا كالينزام.
جرد با لحن مسخره ايي گفت و همه جمعيت خنديدن.

ميشا خنديد،ميكروفون رو به دهنش نزديك كرد و با اعتراض گفت:من اينطوري نبودم!

بعد برگشت رو به فن ها و جرد رو با دست نشون داد:كاملا داره اغراق ميكنه...و بعدش شما دو تا لعنتي هم جوري بهم دست داديد كه انگار دو نفر از اعضاي سلطنتي انگلستانيد.

خنده جرد،جنسن و بقيه افراد اونجا به هوا رفت.

ميشا با خنده ادامه داد:جدي ميگم...اگه يه كم ديگه تو اون اتاق ميموندم مجبورم ميكردن دستشونو ببوسم و كفشاشون رو واكس بزنم.

دوباره همه خنديدن.

سارا،دختري كه سوال رو ازشون پرسيده بود،تشكر كرد و برگشت سر جاش.

دختر ديگه ايي رفت و روي سكو ايي كه ميكروفون جلوش بود وايساد:سلام...اسم من آماندا است.

-چطوري آماندا...؟
جرد گفت.

آماندا لبخند بزرگي زد:من خوبم،ممنون...سوال من از ميشا ست...ميشه بگي ملحق شدن به سوپرنچرال برات چطور بود؟

ميشا سرشو تكون داد و گفت:خوشحالم اينو پرسيدي چون ميخواستم درباره اش حرف بزنم.

بعد به جرد و جنسن نگاه كرد:مدت زيادي از ملحق شدنم به اين كَست نگذشته اما ميدونم كه ميتونم بهشون بگم خانواده.

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now