بيست و چهار

937 141 137
                                    

باید خوابید، مدتها خوابید،
خود را رها کرد و دیگر فکر نکرد.

- آلبر کامو-

پ.ن:لطفا اگه تا اينجا هم آهنگ هايي كه گفتم رو گوش نداديد،اين يكي رو گوش كنيد و حتما ترجمه اش رو هم بخونيد.❤️
ميتونيد از توي چنل تلگرام پيداش كنيد: @ thestarofmyheart
____________________________

ميشا نفهميد چطوري اما وقتي به خودش اومد فهميد توي بالكن وايساده و داره سيگار ميكشه.

اون انقدر عصبي بود كه حتي مطمئن نبود چطور به خونه اش رسيده.

پُك هاي عميقي به سيگارش ميزد و عرض بالكن اش رو راه ميرفت.

اون ميلرزيد.

نميدونست به خاطر سرماي هواست يا حالش زياد خوب نيست.

در هر صورت مهم نبود.

هيچي ديگه مهم نبود.

سرش رو گرفت بالا و به آسمون نگاه كرد:چرا من...؟
اول با صداي آروم گفت.

نميدونست حتي داره با كي حرف ميزنه؟

-تو چه مشكلي باهام داري؟
ميشا با عصبانيت گفت.

-من چيكار كردم كه مستحق اينم؟
اين بار ميشا داد كشيد.

-الان خوشحالي؟اون بالا نشستي و داري به اشتباهات احمقانه ام ميخندي نه؟با خودت ميگي مرد...اون خيلي رقت انگيزه!درسته؟!

ميشا دوباره سرش رو پايين گرفت و آخرين پُك رو هم به سيگارش زد و بعد اون رو انداخت زير پاش.

دوباره به بالا نگاه كرد:بايد هم بگي...!من رقت انگيزم!من لياقت جنسن رو نداشتم!اون عاشقم بود و من تركش كردم حالا هم اينطوري جوابش رو گرفتم...خوب شد كه امشب بهم نشون دادي من لياقت خوشبختي رو ندارم!

ميشا نگاهي به پاكت خالي سيگارش انداخت و اون رو مچاله كرد و انداخت زمين.

بعد از بالكن بيرون رفت و مستقيم رفت سمت آشپزخونه.

يه بطري "جين" برداشت و در حالي كه سعي ميكرد لرزش دست هاش رو كمتر كنه،ليوان كنار دستش رو پر از مشروب كرد.

ليوان رو برداشت و قلوپ بزرگي ازش نوشيد.

وقتي سوزش گلوش كمتر شد،دوباره مشغول نوشيدن از ليوانش شد.

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now