08

251 55 10
                                    

+ آفرین بچه ها، عالی دارین پیش میرین. فقط دستتون رو یه کم بیشتر خم کنید... آره همین خوبه.

مگنس خندید و دستاش رو دور کمر کامیل حلقه کرد و محکم لبهاش رو بوسید. کامیل هم در حالی که زیر چشمی به من نگاه می کرد، دستهاش رو دور گردن مگنس انداخت و بوسه ش رو با حرارت جواب داد.
توی سه هفته ای که گذشت، تلاش زیادی برای نزدیک شدن به کامیل کردم. اما اون بهم اجازه ی نفوذ نمی داد. هر چقدر بیشتر به سمتش می رفتم، بیشتر خودش رو به مگنس می چسبوند. داشتم کلافه میشدم. روزها به سرعت میگذشتن و همین
طور داشتم زمان رو از دست می دادم. کامیل تنها زنی بود که تا بحال موفق شده بود در مقابل من مقاومت کنه. نمی تونستم اجازه بدم یه زن تمام نقشه هام رو خراب کنه و اعتبار منو زیر سوال ببره!
دستام رو روی سینه م جمع کردم و با بی حوصلگی گفتم:
+ صحنه ی دراماتیکی بود. می تونید اینو به آخر اجراتون اضافه کنید. اما بوسیدن وسط رقص، اصلا حرفه ای نیست.

مگنس که همچنان کامیل رو توی بغل داشت، رو به من کرد و با لبخند گفت:
+ معذرت میخوام آرون. حق با توئه. اما گاهی نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم و نبوسمش.
+ اوه مگنس...

کامیل این رو گفت و دوباره مگنس رو بوسید. دستهام رو دو بار به هم زدم و گفتم:
+ دوباره همین حرکت رو انجام بدین. این بار کمی نرم تر. مگنس، احساس می کنم دستهات رو خیلی سفت می کنی. راحت باش! بذار بدنت راحت با پارتنرت ارتباط برقرار کنه. انقدر خشک نباش.
+ سعی خودمو می کنم.
+ خوبه. حالا با شمارش من. سه... دو... یک...

مگنس و کامیل پیشرفت خوبی توی رقصشون داشتن. میشد امیدوار بود که بتونن از پس یه اجرای پنج دقیقه ای آبرومند در روز جشنشون بر بیان.
بعد از چند حرکت دیگه، گفتم:
+ فکر کنم واسه ی امروز دیگه کافی باشه بچه ها. کارتون خوب بود.

مگنس گفت:
+ من باید برم دستشویی. منتظرم بمونید!

گونه ی کامیل رو بوسید و فورا به سمت دستشویی دوید. رو به روی کامیل ایستادم و گفتم:
+ کامیل... باید باهات حرف بزنم!
+ فکر نمی کنم حرفی برای گفتن وجود داشته باشه.
+ خواهش میکنم! فقط چند دقیقه!

کامیل نگاه کوتاهی به مسیری که مگنس رفته بود انداخت. بعد به سمت من چرخید و گفت:
+ بسیار خوب.
+ عالیه. امشب راس ساعت هشت، توی بار نزدیک هتل می بینمت... میای دیگه؟
+ میام.

لبخندی زدم و قبل از اومدن مگنس ازش فاصله گرفتم.
*****
همیشه میدونستم رنگ سبز تیره خیلی بهم میاد. همخوانی فوق العاده ش با چشمهام و موهای سیاهم، می تونست دل هر زنی رو بلرزونه. پس منم به این طناب چنگ انداختم تا بتونم کامیل رو تحت تاثیر قرار بدم. یه کم عصبی بودم. به همین دلیل قبل از رسیدن کامیل، یه شات تکیلا رفتم بالا تا کمک کنه کمی آروم شم.
کامیل با یک ربع تاخیر اومد. دقیقا لحظه ای که داشتم از اومدنش نا امید می شدم! تاپ و شلوار ساده ای تنش کرده بود و هیچ اثری از اون همه تجمل و خودنمایی در ظاهرش دیده نمیشد. کمی تو ذوقم خورد. می خواست با این روش بهم بفهمونه که هیچ اهمیتی به من نمیده. اما مهم نبود. همچنان باید می چسبیدم به نقشه م. لبخند زدم و با دیدنش از جام بلند شدم و گفتم:
+ سلام کامیل. خیلی خوشحالم که اومدی.
+ زیاد نمی مونم. به مگنس گفتم که با یکی از دوستام اومدم بیرون. قراره نیم ساعت دیگه بیاد دنبالم.

Deceiving VeilsWhere stories live. Discover now