شب از نیمه گذشته بود که کامیل اعلام خستگی کرد. خودش رو توی بغل مگنس انداخت و گفت:
+ من دیگه نمی تونم چشمهام رو باز نگه دارم مگ. منو برسون خونه.کارولین با ناراحتی گفت:
+ اما هنوز خیلی زوده!
+ من خسته م. تو پیش آرون بمون. میتونید کلی با هم حرف بزنید تا بهتر آشنا بشید.و چشمکی به کارولین زد که از چشم من مخفی نموند. مگنس نگاهی به من انداخت. سعی کردم با ایما و اشاره ازش بخوام که کمکم کنه. اما قبل از اینکه مگنس حرفی بزنه، کارولین دستمو گرفت و گفت:
+ تو که خسته نشدی؟ من هنوزم برای یه شات دیگه جا دارم.
+ خوب من...کامیل با خنده گفت:
+ معلومه که خسته نشده! مگه نه آرون؟و مستقیم به چشمهام زل زد. مگنس دستهاش رو به علامت ” کاری از دستم بر نمیاد“ بالا برد و سرش رو تکون داد. ناچارا گفتم:
+ من... خوب نه. خسته نیستم.کامیل با خوشحالی دستهاش رو به هم کوبید و گفت:
+ عالی شد. بعدا می بینمتون بچه ها. بریم مگنس.مگنس با من و کارول دست داد و موقع رفتن با پوزخند گفت:
+ خوش بگذره.بالاخره من و کارولین تنها شدیم. خودش رو بهم نزدیک کرد و دستش رو روی دستم گذاشت. با لحن اغواگرانه ای گفت:
+ خوب، من و تو موندیم.
+ چه سعادتی!
+ چرا منو نمی بری به اتاقت؟
+ اتاقم؟ چرا باید این کار رو بکنم؟
+ تا ببینی چه کارایی بلدم.
+ مطمئم فوق العاده ای. اما الان واقعا زمان مناسبی نیست.
+ بی خیال آرون. بیا بریم بالا. اینجا خیلی گرمه.دامن لباسش رو بالاتر داد و تمام رانش رو انداخت بیرون. دستش رو روی پام گذاشت و کم کم به سمت بالا حرکتش داد. بر خلاف همیشه، این بار هیچ حسی بهم دست نداد. برام عجیب بود! من با چند دقیقه رقص کنار مگنس تحریک شده بودم، اما الان لمس مستقیم تنم توسط یه زن خوشگل، هیچ حسی رو در وجودم بیدار نمی کرد. سرم رو بلند کردم و متوجه نگاه چند نفر که نزدیکمون نشسته بودن شدم. اینجا یه مکان شیک و باکلاس بود، نه مثل بارهای ارزون قیمتی که ما می رفتیم. این هرزه بازیا
اینجا ته بی کلاسی بود و نزدیک بود وجهه ای که توی این مدت برای خودم ساخته بودم رو خراب کنه. دستش رو گرفتم و گفتم:
+ مردم دارن نگامون می کنن.
+ خوب پس من رو ببر جایی که کسی نتونه نگامون کنه. واقعا دلم میخواد دستهات رو روی تنم حس کنم. مخصوصا امشبم که هیچ لباس زیری نپوشیدم. زود باش آرون.خدمتکاری که مشغول تمیز کردن میز کناری بود، با شنیدن این حرف پوزخند زد.
کارولین بلند شد و به طرف آسانسور رفت. منم دنبالش رفتم. اما قبل رفتن، کنار خدمتکار موندم و به آرومی گفتم:
+ داره دروغ میگه. لباس زیر پوشیده. خودم قبلا چک کردم.خدمتکار خندید و سرش رو برام تکون داد. همراه کارولین وارد آسانسور شدیم. تا لحظه ی ورود به اتاق، حرفی بینمون رد و بدل نشد. در اتاق رو باز کردم و اجازه دادم که اون اول وارد بشه. روی تخت نشست و کیفش رو روی میز کنار تخت گذاشت. یه سیگار از پاکت بیرون آوردم و رفتم دم پنجره. فندک گرفتم زیر سیگارم و روشنش کردم. تو دلم شروع کردم به شمارش. یک، دو، سه،... به دوازده رسیدم که کارولین گفت:
+ میخوای تا ابد همونجا بمونی و سیگار بکشی؟
+ تو ازم میخوای کار دیگه ای بکنم؟
+ تو نمی خوای؟
دستش رو به پشت لباسش برد و به آرومی زیپش رو کمی پائین کشید. تقریبا نصف سینه هاش معلوم شد با عشوه گفت:
+ حالا چی؟ هنوزم نمیخوای کاری بکنی؟
+ گوش کن، تو جذابی. باشه؟ اما من واقعا توی حسش نیستم. لطفا راحتم بذار.
+ می تونم سرحال بیارمت.