خب الان ساعت از ۱۰ شب گذشته و ییبو عین مرغ رفته بخوابه پس منم چاره ای جز خوابیدن ندارم ولی ترجیح میدم با تماشاچی های ساختگی مغزم حرف بزنم تا اینکه بخوام بخوابم.
سکوت این خونه ویلایی تو شب خیلی قشنگه یعنی بگم قشنگ بود الان صدای خرپف های ییبو با صدای جیرجیرک پشت پنجره مخلوط شده یه جورایی انگار دارن برای جفت گیری باهم ارتباط برقرار میکنن.
یه وقت هایی فکر میکنم نکنه این افکار مزخرف منو کسی بشنوه؟
هیچ دلم نمیخواد وقتی دارم به راه رفتن باشرت در حالی که یه شرت دیگه رو سرم کشیدم فکر میکنم ، کسی فکرمو بخونه.
ترجیح میدم حداقل یه کار مفید بکنم تا اینکه اینجا درگیر این افکار احمقانه بشم. و خب اون کار مفید صد در صد گیمه!
متوجه قطع شدن صدای خرخر ییبو شدم و بعد کامپیوترم رو روشن کردم .
این گیم جدیدی که بازی میکنم واقعا خفنه!
تنوع انتخاب کاراکتر فوق العاده بالاست ولی نمیدونم چرا جدیدا انتخاب کاراکتر "پیرمرد زیرپوشی" انقدر مد شده لعنتی این بازی نزدیک به ۲۰۰۰ تا کاراکتر منحصر به فرد داره!
قطعا کسی که باعث مد شدنش شده با من یه دشمنی خاصی داشته .
خب داشتم میگفتم چرا این بازی رو دوست دارم مهم ترین دلیلش چترومشه معمولا نوب ها تو بازی میچرخن و مراحل بازی رو طی میکنن ولی پرو ها و ادم های خفن توی گروه های چتروم صحبت میکنن و پارتی تشکیل میدن و سعی میکنن وارد خفن ترین اکیپ های چتروم که رمز داره بشن!
تو این بازی میتونی یه معتاد سر جوب باشی تا یه ایدل مشهور و حتی یه سامورایی ژاپنی کچل و همین باعث متفاوت و خفن شدنش میشه.
بحث توی چتروم سر یه دونگهوا معروف بود .
×هی مو داعو زو شی رو دیدید؟
+جییییغ من عاشق وانگشیانمممم
~چطور ممکنه ندیده باشمش اون انیمه فوق العادست
×دونگهوا*
+ای کاش لایو اکشنش رو بسازن
من فقط ناول استاد تعالیم شیطانی رو خوندم و تقریبا میتونم بگم اره... نصف تصورات منحرفانه من مربوط به همین دونگهوای لعنتیه.
باصدای تق بلندی از اتاق ییبو مثل جت پریدم تو اتاقش .
این صد در صد یک واکنش غیر ارادی انعکاسی بود .
با این حال دیدن قیافه ییبو در حالی که از رو تخت افتاده بود و پخش زمین شده بود واقعا خنده دار بود و من نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
+به چی میخندی؟
-باید قیافتو میدیدی ! شبیه تارزان شده بودی.
و به خاطر همین مثالم دوباره زدم زیر خنده که باعث شد ییبو بالششو پرت کنه تو صورتم.
-من کم نمیارما.
و بالشش محکم به سمتش پرت کردم و اون با پرت کردن پتوش تلافی کرد این پسر دقیقا عین سولمیت من بود و یه جورایی خیلی پایه به نظر میرسید.
+تو باتموبیا داری؟
-ها؟+اسمشو از خودم در اوردم ولی انگار از باسنت بیشتر از صورتت دفاع میکنی.
-خب این یک عادت مزخرفه که باهام مونده.
+یه روز فقط ازت یه کون میمونه که میره اینور اونور.
خیلی جدی گفتم : اره باید یه فکری براش بکنم احتمالا به یه خیاط بگم براش لباس بدوزه.
+یه عینکم براش بزار.
-حتما
و همین فکر باسن عینکی کت شلوار پوش باعث شد بعد از چند ثانیه پوکر بودن یهو از خنده جر بخورم.
_______________
صبح روز بعد در کمال تعجب ییبو صبحونه رو اماده کرده بود این باعث شد اول خوشحال شم که اینجا همه چی فراهمه ولی بعد به شک افتادم که نکنه فردا من باید غذا رو درست کنم؟
+تو ظرف ها رو میشوری
ییبو جوری که انگار فکرمو خونده باشه اینو گفت.
-لعنتی این حتی از شکنجه هم بدتره!
+پس میتونی غذا نخوری
با کمال میل این پیشنهادشو قبول کردم و رو مبل لم دادم تا تلوزیون ببینم.
+ریلییی؟
شونه هامو بالا انداختم : به هر حال من یه اوتاکو ام میتونم ماه ها بدون اب و غذا زنده بمونم.
+همینه که انقدر لاغری
-چیه خوبه مثل تو چاق باشم؟
"با گفتن این جمله ام ییبو عصبانی شد و بلوزش را در اورد و عضلات خوش فرمش را به نمایش گذاشت : واقعا به نظرت من چاقم؟
و به سمتم هجوم اورد"خب قطعا میتونست یه قسمت از زندگی من باشه ولی متاسفانه این یه قسمت از فن فیکیه که ۳ ماه پیش خوندم فقط با تفاوت اسمی.
اگه با منطق ذهن من پیش بریم ییبو یه شیطان زادست که عاشق من میشه ولی من جلوی یکی از کارای مهمش رو میگیرم و بعد منو میکشه .
خب اره به دنیای مغز من خوش اومدید اینجا پر از مزخرفاتیه که میتونید باهاشون حال کنید و بعد بلند داد بزنید وات د فاککککک.
YOU ARE READING
[DOGGY LIFE !!!]
Fanfiction-خدای من این یک فن فیک لعنتی نیست این زندگی واقعی منه! به دنیای ذهن شیاعو ژان خوش آمدید جایی که اون ماجراهای زندگیشو به متفاوت ترین شکل ممکن بیان میکنه ! یه فن فیک فوق طنز از کاپل ییژان ^^ امیدوارم خوشتون بیاد.