ییبو ازم فاصله گرفت و به چشمام زل زد : داری چه گوهی میخوری؟
-همون گهی که رو صورتته و داری باهاش کصشر تلاوت میکنی.ییبو چشماشو چرخوند : نمیخوام جلو مردم تر بزنیم کنسلش میکنم.
-هییی پس پولش چی؟
+شغلای شرافتمندانه دیگه ای هم هستن که بشه باهاشون زندگی کرد.
-اره اره مخصوصا تو این وضعیت بیکاری.ییبو همی کرد و روی مبل نشست و منم طبق معمول محو فن فیک خوندن شدم.
-هی ییبو
+هوم؟
-چرا تو فن فیکا وقتی تاپه باتمه رو میبوسه میگن حس میکنه پروانه ها دارن تو شکمش بال میزنن؟
ییبو جوابی نداد پس ادامه دادم : به هر حال وقتی که تو منو میبوسی حس میکنم عن داره تو روده هام پرواز میکنه.
اره اره دروغ گفتم کلی هم از بوسه هاش خوشم میاد. من یه منحرفم؟به خداوندگار باد ها و دریاها قسم که تونستم درد تیری که با نگاهش بهم پرت کرد رو حس کنم!
-وووییی یواش تررر! نمیگی من عاشق اون نگاه سگیت میشم لعنتی؟
ییبو اهمیتی نداد : نظرت در مورد یه کار اداری "ابرومند" چیه؟
اون انقدر کلمه "ابرومند" رو غلیظ گفت که باعث شد اونو توی ذهنم توی یک کادر قرار بدم.سرمو به نشانه قبول کردن این کار "ابرومند" تکون دادم و اون ادامه داد : خب ببین ازمون استخدامی داره و با درکی که از هوشت دارم ممکنه قبول نشی.
حرصی گفتم : اونی که قراره طی کش دفتر شخصیم بشه قطعا تویی!و بعد بدون حرف اضافه ای رفتم تا لباس هامو بپوشم. بزارید این دفعه یکم مثل فن فیکا رفتار کنم و از دید سوم شخص حرف بزنم.
نکته خیلی مهم : من روی خودم کراش ندارم!~ژان این بار دوی یک پیرهن سفید با دکمه های باز پالتوی سرمه ای رنگ و شالگردن قرمزی پوشید و..
با نگاه کردن خودم تو اینه فهمیدم که ریدم ، مردم چجوری تیپ میزنن ناموسا؟
لباس های مزخرفم رو دراوردم و هودی و شلوار همیشگیم رو پوشیدم.ییبو جلوی در خیلی "ابرومند" منتظر بود : تو خسته نشدی از این تیپ؟
بزارید برای تماشاچی های عزیزم توضیح مختصری بدم . درسته که تو اون چند بار بیرون رفتن من کت و شلوار و از اینجور لباس ها پوشیده بودم ولی هیچوقت نگفتم که تو خونه چی میپوشم و بعلهههه همین هودی مشکی و شلوار سفید لباس ثابت منه و تا وقتی که پاره یا لک نشن به پوشیدنشون ادامه میدم. تا ابدددد.-هی این راحت ترین استایلیه که میتونم داشته باشم.
+ولی بیشتر شبیه پنگوئنی میشی که داره سعی میکنه مثل ادم ها رفتار کنه.
زیر لب به اون مظهر "عن کردن شیائو ژان" فحشی دادم و از در خارج شدم.+پیاده میریم زیاد دور نیست.
سرمو تکون دادم و کنارش راه افتادم.
هوا نسبتا سرد بود و میتونستم به وضوح موج سرمای اطرافم رو حس کنم.
-هااااا
+چیکار میکنی؟
-من یه اژدهاممم هااااا
+ناموسا انقدر میتونی با خارج شدن بخار از دهنت حال کنی؟
-ها هاااا!
این جمله اخرم به نشانه اره بود .
YOU ARE READING
[DOGGY LIFE !!!]
Fanfiction-خدای من این یک فن فیک لعنتی نیست این زندگی واقعی منه! به دنیای ذهن شیاعو ژان خوش آمدید جایی که اون ماجراهای زندگیشو به متفاوت ترین شکل ممکن بیان میکنه ! یه فن فیک فوق طنز از کاپل ییژان ^^ امیدوارم خوشتون بیاد.